کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر


 

درودبر میهمانان کافه ۵۴.اینجا یه کافست که بعضی اوقات از اون قهوه های تلخ دوبل(حالا فرق نمیکنه فرانسوی باشه یا ترک یا اسپرسو اما ترجیح میدم قهوه ی ناب ایرونی باشه!) با شکلات داره.شاید هیچ وقت نشه اونجور که شایسته هست از مهموناش پذیرایی کنم.چون مهمون نیستن.هر کی بیاد خودش میزبانه...با اینحال سعی میکنم اگه روزایی که حال من هم از اون حالای تلخ...شد بتونم بنویسمو بگمو بگم.یه نکته رو خدمتتون متذکر میشم که مطالب این کافه متنوع و آزاده ،هیچ محدودیتی برای انتخاب مطلب قائل نشدم و برای راحت تر بودن خوانندگان گرامی ، سعی کردم که مطالب صفحه اول رو شلوغ نکنم و مطالب رو با موضوعات مورد نظرشون که در قالب موضوعات آزاده،در طبقه بندی موضوعی قرار بدم.بدین جهت برای تسهیل در پیدا کردن موضوعات به طبقه بندی موضوعی مراجعه فرمایید.همچنین برای رعایت حق کپی رایت،تمام مطالب با ذکر منبع می باشد.اگر به منبعی در پایان مطلب اشاره نشده،نوشته این حقیر است...حالا که دارم اولین مطلب این کافه رو می نویسم توی یه حال دم غروب بی تکلفم.دارم فکر میکنم به همه ی اونچه که میگذره و گذشته... اما یه لحظه به خودمم فکر نمیکنم.به هر حال این روزا افتتاحیه ی کافه ۵۴ هست و منم تا ابد یه تازه کار. من که به اندازه ی کافه نادری قدمت ندارم.پس ایرادی بود راهنمایی کنین ،اما خداییش فخر نفروشین .مطمئنم منم یه روز یاد میگیرم.خدا کنه شعور و سواد رسانه ای داشته باشم که بدونم چه کنمو چه نکنم...از خاطرات کافه ای و خوردن قهوه ی تلخ،یاد سالهای کمی دور افتادم که جوونتر بودمو رفتم یه کافه که کنار کلیسای وانک اصفهان بود.حالا تو که مهمون امروز این کافه ای،چه پیر چه جوون،اگرم دیدی قهوه ی اینجا خیلی تلخه یا خوب و درستو درمون دم نکشیده،خودت با شیرینی وجودت،خوش طعمش کن.از ما که دیگه گذشته...یادت بخیرجوونی.چه زود به چهل سالگی رسوندیم...!

۳۰ موافقین ۸ مخالفین ۱ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۳۶
فرهاد
۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۹
فرهاد


۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۹
فرهاد


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۷
فرهاد


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۰
فرهاد

 

 

هنوز مرا دوست دارد که از من عکس می خواهد.می دانم.نمیدانم اصلا میتواند تحمل کند صورت پیرم را؟!!!

بعد که مرا ببیند و بترسد یا دیگر دلش تنگ نشود چه کنم؟!!

شاید به او بگویم:

انگار پیر شده اَم که مرا دوست نداری! این موی سپید...زمزمه می کنم با خودم به خاطر اخمهای تو و آنچه گاهی بین ماست.من، بیمه

ی بازنشستگی هم نیستم ولی مهم نیست.آیینه هم با من حرف می زند این روزها.هر وقت جلویش می ایستم،هر وقت به خودم نگاه

 می کنم و شانه میزنم مو را:یکی بیشتر،یک تار سفید بیشتر؛ به آیینه می گویم: اگر به جای من بودی، هر روز میریختی اگر مرا می

دیدی که من تکه های خودم را به هم در آمیخته اَم؛که اکنون رو به روی تو پیرم.بسیاری نیامده پیر شدند. و ما(من و تو) یک اتفاق در

 زندگی هستیم.

 

مرا پیر خواهی دید ولی جوان بدان.جوان در عشقت همانند گذشته.گرچه یک شبه پیر شدم و شاید تو هم.باشد...

تو هم دلت خواست عکسی از پیری ات برایم بفرست.من که غر نمی زنم.من که تو را همیشه زیبا دیدم.چه فرقی میکند چند خط کنار چشمانت یا لبهایت؟!

اصلا به کسی چه مربوط...تو همیشه دیدنی و بوییدنی و بوسیدنی بوده ای و خواهی ماند...

 

سنگ صبور با صدای محسن چاوشی


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۱:۵۹
فرهاد