هنوز مرا دوست دارد که از من عکس می خواهد.می دانم.نمیدانم اصلا میتواند تحمل کند صورت پیرم را؟!!!
بعد که مرا ببیند و بترسد یا دیگر دلش تنگ نشود چه کنم؟!!
شاید به او بگویم:
انگار پیر شده اَم که مرا دوست نداری! این موی سپید...زمزمه می کنم با خودم به خاطر اخمهای تو و آنچه گاهی بین ماست.من، بیمه
ی بازنشستگی هم نیستم ولی مهم نیست.آیینه هم با من حرف می زند این روزها.هر وقت جلویش می ایستم،هر وقت به خودم نگاه
می کنم و شانه میزنم مو را:یکی بیشتر،یک تار سفید بیشتر؛ به آیینه می گویم: اگر به جای من بودی، هر روز میریختی اگر مرا می
دیدی که من تکه های خودم را به هم در آمیخته اَم؛که اکنون رو به روی تو پیرم.بسیاری نیامده پیر شدند. و ما(من و تو) یک اتفاق در
زندگی هستیم.
مرا پیر خواهی دید ولی جوان بدان.جوان در عشقت همانند گذشته.گرچه یک شبه پیر شدم و شاید تو هم.باشد...
تو هم دلت خواست عکسی از پیری ات برایم بفرست.من که غر نمی زنم.من که تو را همیشه زیبا دیدم.چه فرقی میکند چند خط کنار چشمانت یا لبهایت؟!
اصلا به کسی چه مربوط...تو همیشه دیدنی و بوییدنی و بوسیدنی بوده ای و خواهی ماند...
در....بهانه ی دیوار فاصله هاست.
عاشق که باشی...درها یکی یکی باز می شوند.
و قفل،سنگ محک عشق است.
اگر واقعاً عاشقی،حتی به درهای بسته هم امیدوار باش.
و من،پشت درِ بسته ی عشق تو می مانم...
تا همیشه...
میشود بغلم کنی؟؟
محکم،
از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت و حتی هوا هم بینمان نباشد...
میشود بغلم کنی؟؟
دلم تنگ است
برای بوی تنت،
برای دستانت که دورم گره شود
و برای حس امنیتی که آغوشت دارد...
میشود بغلم کنی؟؟
هیچ نگویی،
فقط
بگذاری گریه کنم...
و آرام در گوشم بگویی مگر من نباشم که اینجور گریه کنی
میشود بغلم کنی؟؟
تمام شهر میدانند از تو هم پنهان نیست،
همین روزهاست که دلتنگی کاری دستم دهد
و در حسرت لمس دوباره ی آغوشت
برای همیشه بمانم...
میشود بغلم کنی؟؟
| فاطمه جوادی |
برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir