کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابر» ثبت شده است

 

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد

وقتی از پای همان پنجره ات می بینم ...

 پشت کمیاب ترین شیشه ی آن شهر مرا می نگری

ودر ابعاد غروب،حجم این فاصله ها

مثل یک ابر،پر از گریه ی بی حوصلگیست.

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد،

وقتی از پاسخ سردت نگران می مانم ...

یا اگر کوچه تان هیچ نمی پرسد : فرهاد چه شد؟!!

من چه می دانستم؟! اگر آنجا که نباشم ، گل گلدان تو از بی آبی...

... غنچه می میرد باز

یا چه می دانستم... پاسخم تلخند است.

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد ... خنده ام می گیرد

و چه می دانی تو؟!

( خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است)

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۰۵
فرهاد