بدرقه می کنم تو را چون به حصار می روی
سرو چمان من چرا قافله وار می روی؟
من سرِ کوچه ی دلت منتظرم ؛ نرو ؛ بیا
دیر نکن که این چنین مست و خمار می روی
هر نفسم به بودنت ، مُرده اَم از نبودنت
بود و نبودِ من چرا زار و نزار می روی؟
نقش تو تار می کند مَردُمِ چَشم خسته ام
اشک نمی گذارَدَم ، حال که تار می روی
منتظرت همیشه ام گرچه زدی به ریشه ام
پایِ پیاده در پی اَت گرچه سوار می روی