کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

بدرقه می کنم تو را چون به حصار می روی

سرو چمان من چرا قافله وار می روی؟

من سرِ کوچه ی دلت منتظرم ؛ نرو ؛ بیا

دیر نکن که این چنین مست و خمار می روی

هر نفسم به بودنت ، مُرده اَم از نبودنت

بود و نبودِ من چرا زار و نزار می روی؟

نقش تو تار می کند مَردُمِ چَشم خسته ام

اشک نمی گذارَدَم ، حال که تار می روی

منتظرت همیشه ام گرچه زدی به ریشه ام

پایِ پیاده در پی اَت گرچه سوار می روی

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۵
فرهاد

هرکه عاشق شود ، آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد ، شهید باشد...

هرچند می کوشم از عشق در گذرم ، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه او غالب می شود و من مغلوب.با عشق کِی توانم کوشید؟

دریغا عشق ، فرض راه است همه کس را.در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود کند.عشق آتش است.هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهد.هرجا که رسد سوزد...

 

ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هرچه به واسطه ی آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان.عشق ، بنده را به خدا رساند.پس عشق از بهر این معنی فرضِ راه آمد.

ای عزیز! مجنون صفتی باید که از نام لیلی جان توان باختن.کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد.وجود عاشق از عشق است.بی عشق چگونه زندگانی کند؟

عشق را سه گونه آمد: عشقی صغیر ، عشقی کبیر و عشقی میانه.عشق صغیر ، عشق ماست به حق تعالی؛عشق کبیر ، عشق خداست به بندگانش و عشق میانه...دریغا ندارم یارای گفتنش را که بس مختصر فهم آمده ام.

و سرانجام...

همانا او بنده ی خود را عاشق کند.آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید:((تو عاشق و محب مایی و ما معشوق و حبیب تو...چه بخواهی و چه نخواهی)).

 

دانلود و پخش آنلاین ترانه ی "یکی همیشه هست" با صدای میثم ابراهیمی

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۳
فرهاد


من آدمهای بنفشی را سراغ دارم که از رنگ آبی و سرخ بیزارند.

من یک آدم خاکستری دیدم که روی زرد یک نفر را با سیلی قرمز می کرد بلکه نارنجی شود و غروب کند!

آدمهای سبزی هستند که آرزویشان زرد شدن توست و آدمهای ماتی که تاب شفافیت هیچ کس را ندارند.

در کنار همه ی این آدمهای رنگی ، یکی هست که نمی آید به چشم ؛ بس که سفید است.

دارم دنبالش می گردم ؛ نگویید نیست...نگویید نمی شود یافت...

آنکه یافت می نشود ، آنم آرزوست.

 

پخش آنلاین و دانلود ترانه ی "قصه آدما" با صدای ایرج مهدیان

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۹
فرهاد


در ابتدای راه ، قرارها گذاشتم

سرخوش ز عشق ، گرچه شناختی نداشتیم

دلداده و دل به دل هم که دوختیم

پروانه و شمع شدیمو چه سوختیم

دلبسته؟! وابسته؟! تو فرض کن هرآنچه بود

هر روز حرف زدیم از آنچه بودو  می نمود

ناگه در این وسط دو سه تا اتفاقِ بد

شُد مایه ی جدایی ما تا همین اَبَد

جرأت نداشتیم بمانیم غرقِ درد

باشیم سر قرارهایمان مثل هرچه مَرد

بر ریشه ی درختِ اعتمادِ هم تبر زدیم

هیزم شکن نبودیم ، ولی پُر هُنر زدیم

هرآنچه سرمایه ی دل شد ، فروختیم

مسکین شدیم ، چَشم به تقدیر دوختیم

تو مدعی بی گناهیو ...منم چنین

باشد...قبول! هرچه تو گفتی...فقط ...ببین!

برگرد و از مسیر نگاهم عبور کن

رد شو...نمان...فقط ضرباتت مرور کن

 

دانلود و پخش آنلاین ترانه "ادعا" با صدای مرحوم مرتضی پاشایی

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۸
فرهاد

گفت:

تقصیر از تو نیست.اشک من دنبال بهانه ای برای ریختن می گردد.مدتهاست می خواهم چیزی بگویم که زبانم نمی چرخد...به تو می گویم:دوستت دارم...ولی تو نشنیده بگیر!

 

می گویمش:

از تمام کتابهای قانون دنیا گله مندم.در هیچ کدام،خطی تسلی بخش برای تسکین دل شکسته نیست.هیچ قانونی،از قلبی منتظر و احساسی پاک که تمام دنیای وسیع و بی پناهش را در هر نفس،به امید دیدن چشمانی دریایی که هزاران لحظه دور است اما نزدیک احساس می شود،حمایت نمی کند.هیچ قانونی دل را وجودی نمی بخشد و قلب را جایگاهی نمی داند.قانون،احساس ناب چشم به راهی را در سخت ترین بازی های روزگار،قصه ی تکراری دل بستن های بی معنای سوار بر دست باد می داند.قانون ها همگی بی قانون شده اند!

می گویمش:

تشخیص دل و سنک دیگر دشوارتر از هر زمان شده و هر آن بر وسعت این سنگهای سخت و سیاه در این تاریکنای بی رحمانه ی زمانه اضافه می شود و کمتر دلی از جنس دل می توان یافت.گاه و بیگاه به خودم،احساسم و دنیایم می خندم و با دستهای خسته ام که کاری جز نوشتن نمی دانند،تنها مینویسم.نمی توانم آنچه را که می خواهم فریاد بزنم.فقط می نویسم و این نوشته ها را فریاد و خروش احساسم می دانم.

و می گویمش:

باشد...نشنیده می گیرم دوست داشتنت را.اما بدان که من و احساسم هیچ گاه خالی نبودیم.پر بودیم و لبریز و جاری.شاید بحران آب همچون چشمهای تو ،چشم و دل مرا هم در بر گرفته...


 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۲
فرهاد


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۰
فرهاد

در آبان ماه 1354 در بامداد روز جمعه ساعت 5:20 وی دیده به جهان گشود.اطرافیان او که بسیار مشتاق دیدارش بودند با دیدن او نگران شدند چرا که اکثر قریب به اتفاق باور داشتند که فرهاد نابیناست و در آینده دارای مشکلات عدیده ای خواهد شد.ولی با گذشت زمان،این فرضیه نادرست از آب درآمد تا مشخص شود نه تنها وی نابینا نیست بلکه دارای چشمان درشت و خوشگل است که بعدها این چشمها که همه فکر می کردند کور است دردسر بزرگی برایش شد ولیکن همانطور که گفته شد به دلیل تصور ابتدایی در مور کور بودنشان ، پدر و مادر وی چندان رغبتی برای انتخاب نام وی نداشتند اما وقتی دیگر مشخص شد که کور نیست،نامش را فرهادِ چشم مشکی گذاشتند.

وقتی فرهاد چشم مشکی یک ساله شد اکثر روانشناسان بر این عقیده بودند که وی فردی زیرک،باهوش و احتمالاً خلافکار از آب در خواهد آمد.دیری نپایید که فرضیه ی یاد شده تحقق یافت و فری چش مشکی وقتی پا به سن هفت سالگی گذاشت دنبال ماجراجویی و کارهای هیجان انگیز به طرز وحشتناکی می رفت و در آن زمان توانست چند رکورد گینس را جابجا کند.

اما این تازه اول ماجرا بود و همچنان ماجراها  ادامه یافت تا اینکه در سال 1984 از روی ساختمان 12 طبقه ای به پایین پرید و از آنجا که یک کارگر ساده ی بیچاره در پایین در حال استراحت بود متاسفانه وی به روی او افتاد و مقداری بخصوص از ناحیه سر مجروح گردید که بلافاصله به بیمارستان منتقل و مورد معالجه قرار گرفت و نقاطی از مغزش دچار آسیب شد که پس از آن علاوه بر فرهاد، وی را مجنون نیز نامیدند.

وی پس از بهبود نسبی مجدداً شروع به کار کرد و برای اینکه تنوعی در کارهایش باشد از کشور خارج شده و به امارات(یکی از کشورهای شیخ نشین)رفت و برای این مهاجرت خود دلایل محکمی داشت .چون وی بدون برنامه ریزی اقدام به این سفر کرده بود پس از بازگشت از آنجا نتوانست حرفه ی قبلی خود را دنبال کند و لذا از این پس بیشتر دنبال خلاف رفت و تا آنجا که می توانست مردم را اغفال می کرد و در عوض مبالغی نیز دریافت می نمود.در آخرین حرفه ای که رسماً به آن روی آورد با توجه به تیزهوشی ای که داشت توانست رمالان و فالگیران تهران بزرگ را سر و سامان دهد و خود نیز به عنوان رئیس کل انجمن رمالان و فالگیران مقیم مرکز با اکثریت قاطع آراء منصوب گردید.اما از آنجا که از زمان سفر به کشورهای عربی بخت با او یار نبود در این زمان،مجلس طرحی را تصویب کرد که در آن لایحه ی جمع آوری و ساماندهی متکدیان و رمالان را به دنبال داشت و همانطور که استحضار دارید این طرح از چندی پیش به اجرا در آمده و در اولین دوره ی اجرای آن تمامی افراد من جمله فری چش مشکی یا فری چش سیاه دستگیر و تحویل مقامات گردیدند.

اما با توجه به همان تیزهوشی که عرض کردم وی از زندان گریخت و به منطقه ی نامعلومی رفته و تاکنون هیچ اثری از وی نیست؟

آیا به نظر شما او از کشور گریخته است؟!

بنده که اینطور فکر نمیکنم.

برگرفته از کتاب شاگردان مکتب شعبان بی مُخ به قلم حاج محبعلی بخشی

بهار 1385/تهران

حق چاپ محفوظ است

۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۶
فرهاد


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲
فرهاد


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲
فرهاد


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۰
فرهاد