کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۶ مطلب با موضوع «کافه نمایش» ثبت شده است


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۶
فرهاد

 

دلم برای تو تنگه ، شبیه غربت ناودون

دلم برای تو تنگه...غریبه...مثل بیابون

دلم برای تو تنگه...کجای قلب کویری؟

بیا بیا که ببارم برات یه عالمه بارون

دلم برای تو تنگه...نگو  هواتو ندارم

نرو توو فکر بریدن وگرنه بی تو می بارم

تویی هموم منِ آدم ، منم همون تویِ حوا

نذار جاهامون عوض شه بشیم یه قصه توو رویا

دلم برای تو تنگه ، به عشق شوق رسیدن

به وقت سفره ی افطار اذانو با تو شنیدن

 

ترانه ی دلتنگی

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۵
فرهاد

 

 

تو را

بجای همه کسانی که نشناخته ام

دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود

دوست می دارم

تو را به قدر رحمت خدا

دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام

دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن

دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ وقت نشکفت

دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها

دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال

دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن

دوست می دارم

تو را به خاطر بوی لاله های وحشی

به خاطر گونه های زرین آفتاب گردان

تو را به خاطر دوست داشتن

دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام

دوست می دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها

دوست می دارم

تو را به اندازه ی همه کسانی که نخواهم دید

دوست می دارم

اندازه قطرات باران،ستاره های آسمان

دوست می دارم

تو را به اندازه خودت،اندازه قلب پاکت

دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن

دوست می دارم

تو را بجای همه کسانی که نمی شناخته ام....

دوست می دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام....

دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و

و نخستین گناه...

تو را به خاطر دوست داشتن

دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که

دوست نمی دارم...

دوست می دارم

 

 

"مدار صفر درجه " با صدای علیرضا قربانی

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۳
فرهاد


مرد: چرا من اینجا نشستم کنار این زنی که دوستم نداره؟دارم یه چیزیم رو تلف این زن میکنم،

زن: تنهایی؟

مرد: وحشتناک تنهام.

زن: من هم.

مرد: علاج هم نداره تنهاییم.

زن: چرا؟

مرد: مشکل خیلی زیاد دارم.

زن: من هم مشکلات دارم.

مرد: میدونم.میتونم بفهمم.

زن: ولی میدونی ماها چرا داریم عذاب میکشیم؟ داریم عذاب می کشیم چون با زندگیمون مستقیم روبه رو شدیم.من فکر نمیکنم این چیز بدیه.من لاغرم چون راستش اینه که جسمم آیینه ی روحمه ؛ روحی که گرسنست و خوراک نداره.ببین،من باید باهات صحبت کنم.

مرد: جدی میخوای با من صحبت کنی؟

زن: آره؛دقیقاً.می خوام یه گپ جدی باهات بزنم.حرف زدن با مردایی مثل تو به آدم آرامش میده.

مرد: تو دنبال ماجرای عاشقانه ای؟

زن: آره.

مرد: به من نمیشه امیدی داشت توو این قضیه.

زن: ولی تو که تنهایی.

مرد: شدید.

زن: پس باید چیزی رو که عذابت میده با من قسمت کنی.من هم کمکت میکنم آرامش پیدا کنی.

مرد: برای تو چه سودی داره؟

زن: جدیت.من احتیاج دارم  که آدم جدی ای بشم.خسته ام از سرسری گرفتن همه چی.

مرد: من سعی کرده ام با زن ها زندگی کنم.سعی کرده ام دوستِ زن داشته باشم.هیچ جور جواب نمیده.همیشه ته قضیه دردناکه.

زن: معلومه که دردناک بوده.زندگی کردن ، شریف زندگی کردن ،خیلی دردناکه.خواهر من هیچ وقت زندگی نکرده.حواس خودشو با تمیز کاریو بچه داری پرت میکنه.خواهرم چون با زندگی رو در رو نمیشه، درد نمی کشه.ولی می کِشه.معلومه که می کشه.توو عذابه.فرق تو و اون اینه که اون طرز عذاب کشیدنش احمقانست.قبول نمیکنه قضیه رو.بنابراین گمونم نکته اینه که همه چی دردناکه.پس برای چی آدم در مورد این درده صادق نباشه؟

مرد: حس می کنم الان بهترم.اولش که دیدمت شبیه همه ی آدمای دیگه به نظرم اومدی.ولی الان می تونم اینو ببینم که خوشگلی.

زن: به نظرم میاد یه نور خاصی روت افتاده.

مرد: مال چشمای توئه.

زن: دیگه رسیدیم به اونجایی که باید می رسیدیم.باهام بیا . بیا بریم توو دل شب پرستاره.

مرد: آسمون نیگا.ستاره ها و سیاره ها رو ببین.باور نمیشه کرد که همچین زیبایی ای هم میتونه وجود داشته باشه.

زن: من دلم میخواد دنیا رو بگردم و موجودات دیگرو ببینم.

مرد: این رویای من بوده.

زن: امشب حس می کنم این رویام برآورده شده.

مرد: ما چطوری می تونیم همچین لذتی به همدیگه بدیم؟خیلی هم کار راحتی به نظر میاد آخه.ستاره ها و سیاره ها که همیشه اون بالا هستن دیگه،مگه نه؟

زن: آره.

مرد: آدمها هم که همیشه تنهان.مگه نه؟

زن: آره.

مرد: ظرفیتش رو هم که داریم،که من امشب بعد از این همه سال حسش می کنم،ظرفیت لذت بردن رو.

زن: من زنده ام.توو چشمام اشکه.منو ببوس.

مرد: چرا من نمیتونم اینجا بمونم؟

زن: فکرشو نکن.

مرد: چطوری رسیدیم اینجا؟شاید اگه میدونستم چطوری رسیدیم اینجا می تونستم باز هم راهمو سمت اینجا پیدا کنم.

زن: ستاره ها و سیاره ها.

مرد: چطوری رسیدیم اینجا ما؟

زن: با جدی بودن رسیدیم اینجا...

 

بخشهایی از نمایشنامه ی "بیا بریم توو دل شب پرستاره" اثر جان پاتریک شنلی با ترجمه ی بهرنگ رجبی

 

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۴۱
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۰
فرهاد


یه نوشته از قبل:

توی ویلای اداره ام.کنار ساحل زیبای انزلی.تنهام و ساعت 22:40 دوم دی ماهه.دارم موسیقی  Love Theme From The Godfather اثر Nino Rota رو گوش میدم.دوسش دارم.حس خوبی بهم میده.حس پدرخواندگی.

...کاشکی پدرخواندت بودم.شاید الان این تنها آرزومه توو عمق اندوه نداشتنت.اونوقت کسی دیگه جرأت نداره بهت بدی کنه.اونوقت هر کسی باهات نامهربون شد باید تاوان سنگینی پس بده.آخه من پدرخوانده ام و تو خانوادمی.تو همه کسمی.فقط یادت باشه خواسته هاتو فقط به پدرخوانده بگی نه کسی بیرون از این خانواده.چون کسی جرأت نداره رو حرف Godfather حرفی بزنه.

همه پدرخوانده رو دوس دارن.اما من می خوام فقط تو دوسم داشته باشی.شاید دوس داشتن دیگران از سر ترسه اما دوس داشتن تو از سر احترام.قبل از اینکه بهت یه چیز دیگه بگم یادت باشه حرفای ویتو کارلئونه رو توی آخر حرفام بخونی.

حالا بگو دوسم داری؟

منم پشت در.در قلبتو وا کن...منم پدرخوانده...

.

.

.

.

پدرخوانده

 بوناسرا: من دخترمو با شیوه آمریکایی بزرگ کردم. بهش آزادی دادم. اما بهش یاد دادم هرگز خانواده‌اش رو بی‌آبرو نکنه. اون یه دوست‌پسر غیر ایتالیایی پیدا کرد. با اون به سینما می‌رفت. شب تا دیروقت بیرون می‌موند. من اعتراض نکردم. دو ماه قبل، اون پسر، دخترمو به همراه یکی دیگه از دوستای پسرش برای رانندگی با خودش می‌بره. اونا به زور مجبورش کردن ویسکی بخوره، و اون وقت سعی کردن ازش سوءاستفاده کنن. اون مقاومت کرد، غرورش رو حفظ کرد. پس اون دو نفر، مثل یه حیوون کتکش زدن. وقتی به بیمارستان رفتم، دماغش شکسته بود. آرواره‌اش خرد شده بود و با سیم به هم وصلشون کرده بودن. از زور درد، حتی نمی‌تونست گریه کنه. ولی من گریه کردم. چرا گریه کردم؟ اون تنها روشنایی زندگی من بود. دختر زیبا… حالا دیگه اون هرگز زیبا نخواهد بود… معذرت می‌خوام… رفتم پیش پلیس. مثل یه آمریکایی خوب. این دو پسر به دادگاه کشونده شدن. قاضی اونا رو به سه سال حبس محکوم کرد. ولی حکم رو به حالت تعلیق درآورد. حکم رو معلق کرد! اونا همون روز آزاد شدن. مثل یه احمق وسط دادگاه وایساده بودم. اون دو حرومزاده، به من خندیدن. اون وقت به همسرم گفتم: «برای عدالت، ما باید پیش دون کورلئونه بریم».

 ویتو کارلئونه: چرا رفتی پیش پلیس؟ چرا همون اول نیومدی پیش من؟

دیگه هیچ وقت به کسی خارج از خانواده نگو که چی فکر می‌کنی.

گوش کن: Love Theme From The Godfather

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۳
فرهاد


- نگار ؟ "فرهاد" اولین خواستگارت بود؟
+ نه
- پس چرا با اولیه ازواج نکردی؟
+ برای اینکه ازش خیلی دور بودم
- فرهاد چجوری بود؟
+ انقدر بهش نزدیک بودم که گاهی اصلا نمی دیدمش.


چهل سالگی| 1388| علیرضا رئیسیان

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۴:۱۳
فرهاد


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۹
فرهاد
۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۵۹
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۲۵
فرهاد