کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

دل ما

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۴ ب.ظ


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۳
فرهاد

نظرات (۲)

۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۳ علیرضا غفاری
یه نخ از جامه ی احرام، دل ما را کافیست
نه که ما را، همه ی خلق جهان را کافیست
به ما هم سری بزنید
پاسخ:
چشم.ممنون که به من سر زدید

دلم یک اتفاق می خواهد ...

یک تلفن نا آشنا -
با بی میلی تمام 
جواب دهم -

و صدای تو ... 
پاسخ:
صفرها را بسته اند که ما به بیرون زنگ نزنیم.....غافل از اینکه ما از درون زنگ زده ایم.....اکبر اکسیر که این را گفت با خود گفتم روزگاری غریبه ها صفرها را می بستند.امروز آشنا می بندد...گرچه بارها تلاش خواهی کرد که باز کنی این سد را و بشکنی این حدود را.نمی شود.میترسی که باز همین روزنه کوچک را نیز به رویت ببندند.منتظر میمانی.منتظر...تا روزی که آن آشنا ، دستو پابسته نباشد.بخواهدت.بیاید که بماند.هیچ کس از هیچ کس نمی گذرد.همه منتظرند.همه منتظر اتفاقند.اگر خود آن اتفاق را رقم نمیزنند شاید می ترسند ...شاید نمی دانند آنور اتفاق چه خبر است...شاید واقعا نمی خواهند صدایی با بی میلی پاسخ دهد...چه می دانم...متن بسیار زیبایی بود..ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">