دیشب خطاب آمد،پرسیدم از خیالت
گفتا رَهی تو از آن،بگذار قیل و قالت
گفتم چگونه دارم صبر فراق او را
گفتا خیال بنگر،کافیست در دو حالت
گفتم ز راحت او تردید و وهم دارم
گفتا که مِهر خود را برگیر با شهامت
گفتم که با غریبان باید چگونه باشم؟
گفتا نگاه برکَن تا خوش شود مرامت
گفتم زِ عشق خوشتر باشد اگر،بیان کُن
گفتا که هیچ،آن را بگذار تا نهایت
گفتم چگونه باشم بی عشق؟گفت کانجا
((سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت))
دیشب اگرچه این را دیدم به خواب، اما
صبرم دگر سر آمد از دوری محالت
مرداد 1393