کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

غروب بارانی

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۰ ب.ظ


دم غروب،نگاه منتظر مبهم تمام فصول...به حجم وقت نشست

و انتظار سرآمد،غروب پیدا شد

نماز مغرب و عشاء به عرض عشق گذشت...

و طول راز و نیازم ز ارتفاع غمت ممتد شد.

و بوی باغچه می گفت: ز خانه بیرون شو

و من به شوق دیدن باران به کوچه برگشتم

چه حرفهای عجیبی زدیم بر سر دل

چه حرفهای قریبی نگفته ایم هنوز

دلم گرفته عزیز...

چرا نمی خواهی؟! که مرد عاشق تو، به وسعت غم ابری آسمان برود.. و هی خیس شود از سخاوت باران

چرا نمی آیی؟! که خود گیاه شویم... و باز...خیس شویم

چه فکر نازک شادی که وصل ممکن هست

و هیچ فاصله ای نیست ... اگر...

به ماهی تشنه کمی آب دهیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۲۴
فرهاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">