کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

موانع تفکر خلاق

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ

انکار مشکلات
عکس العمل به مشکلات معمولا بزرگ تر از خود مشکل هستند. بیشتر مردم وجود مشکل را تا جایی که دیگر برای چاره جویی و عکس العمل خیلی دیر شده، نادیده می گیرند یا انکار می کنند. ولی عده ای هم هستند که متفاوت، نگاه و فکر می کنند و به مشکلات به عنوان چالش و فرصتی برای بهتر کردن کارها نگاه می کنند.

برای کسی که دنبال روش ها و راه حل های نو و خلاقانه است، تعریف مشکل این است:

۱- دیدن تفاوت بین آنچه در حال حاضر دارد و آنچه می خواهد.

۲- پذیرش و باور اینکه شرایطی بهتر از شرایط موجود وجود دارد.

۳- فرصتی برای عکس العملی مثبت

نمی شه کاری کرد
این نوع نگاه که برای مشکل، قدرت بی حدی (که حقیقت هم ندارد)  قائل شویم که دیگر هیچ راه حلی بر آن کارگر نیست، جایی برای فکر کردن به شیوه ها و روش های نو و جدید نمی گذارد. در حالی که اگر بشر از ابتدای تاریخ این طور به مسائل نگاه می کرد، هیچ درمانی برای هیچ بیماری لاعلاجی پیدا نمی شد و همه بیماری ها لاعلاج باقی می ماندند، انسان هیچ وقت پرواز نمی کرد و... .

از دست من که کاری بر نمی آید
بعضی از آدم ها فکر می کنند، برای حل یک مشکل حتما باید یک متخصص، یک نخبه و... باشند. اینجا باز هم رجوع به تاریخ پیشرفت اختراعات بشری لازم است.

برادران رایت که عکس اولین ماشین پرنده ای را که ساختند در بالا دیدید، مهندس طراحی و ساخت هواپیما بودند؟ نه آنها تعمیرکار دوچرخه بودند. سازنده خودکار لادیسلائو بیرو، مهندس مکانیک نبود، او نسخه خوان بود. پس این دو تصویر و مثال را به خاطر داشته باشید، اگر این آدم ها هم اینطور فکر می کردند، نه خودکاری برای نوشتن داشتیم و نه هیچ وقت پرواز با هواپیما را تجربه می کردیم.

تاریخ اختراعات و نوآوری های انسان پر است از این داستان ها.

من خلاق نیستم
البته شما پس از گذراندن درس های قبلی و یادگرفتن تکنیک ها و روش ها، دیگر این طور فکر نمی کنید (امیدوارم که این طور فکر نکنید)، ولی طرح این نوع نگرش ها که مانع بارور شدن و بروز خلاقیت هستند، به ما کمک می کنند که اگر جایی احساس کردیم تکنیک ها و شیوهای تفکر خلاق برای ما کار نمی کند، ریشه آن را بهتر بشناسیم.

ما تا اینجا بارها و بارها خواندیم که تمام ما با تمرین و تکرار شیوه های تفکر خلاق و با تغییر نوع نگاه مان نسبت به مشکلات و چالش های اطراف مان، قادر خواهیم بود «طرحی نو دراندازیم». همچنان فهمیدیم، خلاقیت ما ممکن است تحت تاثیر شیوه های تفکر سنتی، عادت ها و الگوهای ما برای فکر کردن، آموزه های آموزش سنتی سرکوب شده باشد.

تمام آنچه انتظار می رود، پس از گذراندن این دوره به دست آوریم، ایجاد فضایی مناسب برای بروز خلاقیت و یاد گرفتن شیوه ها و تکنیک های احیای آن است.

ترس از شکست
توماس ادیسون، برای پیدا کردن مناسب ترین رشته، برای ساخت لامپ رشته ای، هر چیزی که فکر کنید را امتحان کرد، حتی تارهایی از ریش دوستش را. او در نهایت ۱۸۰۰ بار تلاش کرد پس از مرتبه هزارم کسی از او پرسید، خسته نشدی از این همه تلاش بی ثمر؟ جواب ادیسون این بود «کلی اطلاعات و دانش کسب کردم، فهمیدم ۱۰۰۰ ماده برای این کار مناسب نیستند.»

ترس از شکست و عدم موفقیت یکی از بزرگترین موانع بروز خلاقیت برای حل مشکلات است. راه حل آن هم همانطور که در درس های قبلی هم خواندیم تغییر نوع نگاه و طرز تفکرمان است.

به یاد داشته باشیم، عدم موفقیت هیچ اشکالی که ندارد، در عوض باعث حرکت، مبارزه و تلاش می شود که بسیار بسیار از منفعل بودن بهتر است.

غیر از نمونه های بالا، باورهای جمعی و سنتی و پیش فرض های غالب دیگری هم هستند که مانع متفاوت اندیشیدن و فکر کردن به راه حل های بدیع و خلاقانه هستند و اساسا راه بروز خلاقیت را سد می کنند.

پیش فرض ها
عموما، هر چه سن ما بالاتر می رود، اعتمادمان به آنچه از قبل می دانیم بیشتر می شود. این پیش فرض ها معمولا ما را از درک آنچه فراتر از دانسته ها و احتمالات و امکان هایی که می شناسیم باشد، عاجز می کند. آنها ما را در مقابل پذیرفتن تغییر و موفقیت، انعطاف ناپذیر می کنند.

مثال: برای وصل کردن قطعات هواپیما چه چیزی راحت تر و مقاوم تر از پرچ می توان استفاده کرد؟ پاسخ علم امروز به این مشکل چسب است. خوب، ما احتمالا هیچ وقت به چسب به عنوان گزینه مناسبی فکر نمی کنیم؛ با توجه به پیشفرض ها و تصور غالب از چسب، بدون در نظر گرفتن اینکه هزاران نوع چسب وجود دارد که قطعات فلزی هواپیما را می تواند به هم وصل کند.

یک مثال دیگر: چگونه می توان شیشه های ضد گلوله سبک تری ساخت، سبک تر و مقاوم تر.

ضخیم کردن قطر شیشه به شدت به وزن شیشه اضافه می کند، راه حل امروزی این مسئله، استفاده از پلاستیک است. باز هم ممکن است بi نظر بیشتر ما به دلیل پیشفرض های قبلی و تعریف غالب از پلاستیک و مقاومت آن، پلاستیک گزینه مناسبی نباشد!

یک مثال ساده تر: چطور کیکی را بین دو بچه مساوی تقسیم کنیم که هر دو از سهم شان راضی باشند و هرکدام برش دیگری را نخواهند. یک راه حل شاید این باشد که شما تکه بزرگ تری به بچه ای بدهید که می دانید ممکن است از سهمش راضی نباشد!

چرا وظیفه تقسیم کیک را به همان بچه نمی سپاریم؟ این پیش فرض که بچه ای که زیاده خواه تر است، نمی تواند این کار را انجام دهد. این قضاوت و پیش فرض قبلی باعث می شود ما احتمالات و شیوه های دیگر را نبینیم.

چسبیدن به تعریف غالب
بسیاری از ما، به اشیای اطراف مان فقط براساس نام آنها نگاه می کنیم، نه کاری که از آنها بر می آید. مثلا اینکه تمیزکاری یا باز و بسته کردن در می تواند به عنوان حرکات ورزشی انجام شود.

در صنعت و بازار کار هم همین طور است. در اوخر قرن نوزدهم و اوایل بیستم، راه آهن خود را فقط راه آهن میدید. باب شدن اتومبیل و بعد از آن هم هواپیما، ربطی به آنها نداشت. خودشان را بخشی از سیستم حمل و نقل عمومی نمی دیدند، در حالی که رها کردن تعاریف غالب، می توانست فرصت طلایی و سودآوری برای صنعت راه آهن در آن بازه زمانی باشد.

مثال دیگر: صنعت و بازار، تلگراف را در نظر نگرفت. با باب شدن تلفن، صنعت تلگراف خود را بخشی از بازار ارتباطات ندید و در قالب تعریف و رایج از تلگراف و کارکرد آن ماند. نتیجه این شد که به جای رشد، این بازار از بین رفت و مرد.

مشابه همین اتفاق در مورد آدم ها هم می افتد، به لحظاتی فکر کنید، چطور اطرافیان تان را با نقش ها و تعاریف رایج سنتی و غالب در جامعه قضاوت کرده اید و توانایی های بالقوه آنها را نادیده گرفته اید.

در خانه و محل کار، آیا می توانید ادعا کنید تا به حال نشده، توانایی های کم سن تر را نبینید و آنها را نادیده بگیرید، چون در باور سنتی و تعاریف و نقش های سنتی غالب آنها «بچه اند»، «پخته نیستند»، «عقل شان نمی رسد» و... .

یا توانایی های بالقوه افراد را از روی نقش های جنسیتی غالبی که جامعه به طور سنتی به افراد تحمیل می کند، قضاوت کرده باشید، برای استخدام یا تقسیم کار و طرف مشورت قرار دادن «زن برای نامه رسانی؟»، «زن ها مدیرهای خوبی نیستند»، «مردا! مرد که احساس نداره، نمی شه مربی بچه مرد باشه» و... .

هرگونه پیش داوری، موضع گیری، تعمیم دادن و عمومی کردن و یا قضاوت از روی تجربه های شخصی در مورد افراد، ما را از دیدن و درک توانایی های اطرافیان مان باز می دارد؛ در هر حوزه ای چه شخصی یا عمومی، اجازه نمی دهد ما فراتر از باورهای سنتی غالب و نقش های رایج جامعه با دیگران تعامل داشته باشیم.

وابستگی به دیگران
این حس که هیچ ابزار و امکاناتی در دست نداریم، پس بهتر است سعی هم نکنیم! در آموزش سنتی ما بیشتر یاد گرفته ایم تقریبا برای همه چیز به دیگران وابسته باشیم تا خودمان. خودمان را محدود و ناتوان بدانیم. به طور سنتی بیشتر در مورد محدودیت ها و ناتوانی ها خوانده و شنیده ایم.

بله محدودیت و ناتوانی هست، ولی ابزار هم کم نیست؛ اگر به اطلاعاتی احتیاج دارید، از اینترنت، کتاب ها، دوستان و... استفاده کنید. اگر کاری را بلد نیستید، یاد بگیرید؛ آشپزی، حسابداری، باغبانی، کار با اینترنت، خلاقیت و... .

تمام این ها ابزارهای قوی هستند که ما را توانا و مستقل می کنند.

موانع روانشناختی
بسیاری از راه حل ها صرفا به این دلیل که «مناسب» یا «خوب» به نظر نمی رسند، نادیده گرفته می شوند یا رد می شوند. ولی همین راه حل ها ممکن است خیلی هم کارآمد باشند. خوردن مارمولک شاید به نظر جالب نرسد، ولی در جایی که شما را از خطر مرگ و گرسنگی نجات می دهد، قطعا بهترین راه حل است.

موانع روانشناختی، شما را از به کار بستن بسیاری از راه حل ها به دلیل اینکه «خوب» نیستند یا اینکه «مناسب» نیستند یا «خنده دارند» باز می دارد و شما را محدود می کنند. در حالی که اولین قدم در خلاقانه فکر کردن و استفاده از شیوه های نو، محدود نکردن فکر و ذهن مان است.

در زمان جنگ ویتنام (در دهه پنجاه میلادی و دهه سی شمسی) قطعا پوشیدن جوراب شلواری زنانه برای مردان «بد» بوده، ولی کماندوها در آن جنگ، زمانی که مجبور بودند از باتلاق ها و جنگل های انبوه رد شوند، برای اینکه از خطر زالو و زخمی شدن با شاخه ها و گیاهان در امان باشند، زیر شلور جین های شان، جوراب شلواری زنانه پا کردند، با اینکه شاید از نظر روانشناختی (در آن دوران) «خوب» یا «درست» نبوده، آنها بر این مانع غلبه کردند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۰۵
فرهاد

نظرات (۴)

۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۷ کمی بودن ...
بعدامیام میخونم الان عجله دارم!!
پاسخ:
مرسی...
۰۶ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۱ علی امامی نائینی
اینکه بدانیم در مسیری  قدم گذاشته ایم که معلوم نیست به نتیجه ی مورد نظر برسیم و باز هم راغب کاری غیرمعول باشیم یکی از مهم ترین را های کشف و تجربه و درک زندگی است .
سلام و ممنون
برایان تریسی میگه:
بازنده‌ها به بیماری" بهانه تراشی" مبتلا هستند.
پاسخ:
سلام.ممنون از حضور و اظهار نظرتون (:
۰۸ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۷ کمی بودن ...
خوندم!مفیدبود
پاسخ:
مرسی از لطفت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">