پرده ی دوم(بازی بارانی)
سکانس اول:دلم هوای نوشتن کرده
دارد باران می بارد و شعر از آسمان سرازیر می شود.خدا هم شاعری را دوست دارد!
سکانس دوم:سلام!
از این اتفاق زیبا و فوق العاده که در سکانس دوم به تو سلام کردم،تعجب کردی؟راستش را بخواهی بارانی که طعم تو را دارد،دیگر برایم حواس نمی گذارد.باران یعنی...فکر می کنی باران یعنی چه؟!خوب فکر کن.در سکانس آخر برایت خواهم گفت!
سکانس سوم:صداقت
یک موضوع را همیشه به همه گفته ام.این که وقتی بهانه می گیرم،عصبانی می شوم یا مداخله می کنم،چقدر با صداقت می شوم!صداقت من فراموشت نشود.برای کمی توجه کردن وقت داری؟!نمی دانم...آیا باید از یک آشنای غریب اینگونه انتظار داشت؟...
سکانس چهارم:تجزیه و تحلیل
یک پیشنهاد خوب برایت دارم.قبل از اینکه بگویم باران یعنی چه به پیشنهادم توجه کن(لطفاً)چند دقیقه وقت بگذار.گذشته و اکنون را با هم مقایسه کن.فکر می کنی دلیل اینکه این همه برای طرح سکانس آخر صبوری می کنم،چیست؟از پاسخی که می یابی ممنونم.
سکانس آخر:باران
......................دارد باران می بارد و...باران یعنی.....تو بگو یعنی چه.....!