کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

پرده ی سوم(و سرانجام...باران)

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۰۰ ب.ظ

 rainy-day

 

 

سکانس اول(عاشقانه خیس شو):

باران که می بارد،آب پاکی می ریزد روی تقدیرت.سر که برمیگردانی،می بینی عشق دارد از آن دورها سلانه سلانه با همه ی بارو بندیلش می آید سرک بکشد لابه لای زندگی ات.چشم بر هم بزنی،هوایی ات می کند.انگار نه انگار که ادعا می کردی که عرضه داری از روزگار محوش کنی!اما درست اولین قطره که ببارد بر میگردد خودش را می اندازد روی روزهایت.دلت که سنگ روی یخت کرد،عاشق می شوی.زیر باران میرقصی،میرقصی و میرقصی.باران که ببارد،خیس که شوی،دل دیگر سر به راه نیست...

سکانس دوم(معشوقه ی من):

شنیدم که یکی می گفت:باران معشوقه ی من است.به پیشوازش در مهتابی می ایستم.می گذارم صورتم را و لباسهایم را بشوید.باران یعنی قرارهای خیس.باران یعنی تو برمیگردی؛شعر بر می گردد.باران یعنی عطرت که صد پاره ام می کند.باران ترانه ای بکر و وحشیست که زلزله وار میلرزانَدَم.

سکانس سوم(بُرج و کبوتر):

زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود،توی یک صحرای دور یه یه بُرج پیر و کهنه بود،یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد،از اُفُق کبوتری تا برج کهنه پر گشود.

برج ِ تنها سرپناه ِخسته گی شد
مهربونی ش مرهم  ِ شکسته گی شد
اما این حادثه ی ِ برج و کبوتر
قصه ی ِ فاجعه ی ِ دلبستگی شد

باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو ته چشم  ِ برج ندید
عمر  ِ بارون عمر  ِ خوشبختی ِ برج ِ کهنه بود
بعد از اون، حتا تو خوابم اون پرنده رو ندید

سکانس چهارم(دوستت دارم):

باران یعنی آرامش قبل از طوفان.یعنی آنچه که میدهی تا تمامم را بگیری.یعنی دوستت دارمهای مدام.یعنی آبی روی آتش.باران که ببارد چه برکت باشد و چه نفرین،نعمت است.هدیه ایست به اندازه ی تمام کسانی که دوست نداشته ام.پس تو را به اندازه ی تمام کسانی که دوست نداشته ام ،دوست می دارم...

سکانس پنجم(راز عشق):

شادروان قیصر امین پور چه خوش گفت که

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد

آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

گویی که آسمان سرِ نطقی فصیح داشت

با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد

تا رازِ عشقِ ما به تمامی بیان شود

با آب دیده،آتشِ دل ائتلاف کرد

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق

آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت

در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد

تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار

باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

سکانس آخر(خدا):

همه ی این ها را گفتم که به اینجا برسم...باران یعنی...نقطه چین قطره ها...تا...خدا

rainy_weather_hg_clr

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۳/۱۱/۰۷
فرهاد

نظرات (۳)

۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۰۴ کمی بودن ...
معنای زیبایی دارد..............

تمام متن \رازاحساس بودکه قابل گفتن نیست...
پاسخ:
ممنونم از لطفتون.برقرار باشید.دقیقاً همینطوره که شما فرمودید.در یک متن اینچنینی نمی گنجه.
۱۱ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۶ کمی بودن ...
آیاکسی که حادثه ای بدبرای اواتفاق می افتد نمیداند

که کسی جزمن نمی تواند آن مشکل رابرطرف کند مگربااجازه من؟!

حدیث قدسی
پاسخ:
کاملاً تسلیم...
 واقعا زیبا و دل انگیز بود به خصوص سکانس آخر
همه ی این ها را گفتم که به اینجا برسم...باران یعنی...نقطه چین قطره ها...تا...خدا


پاسخ:
ممنون از لطفتون.شما محبت دارید.حقیقتش اون یه تیکه به دل خودمم بیشتر از جاهای دیگش نشست.چرا که ... ها را گذاشتم به عهده خواننده که هرطور میخاد تفسیرش کنه و با خدای خودش حرف بزنه.پایدار باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">