کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

دروغ گفت

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ

 

 

گفت:این لحظه های داغ نمیگذره! تک تک دقایق و ثانیه ها مث یه فیلم قدیمی جلو چشام رژه میرن؛صداتو مرور می کنم،قیافه میسازم واست و سناریو می نویسم.در مورد لحظه هایی که الان هر جای اون شهر هستی.به لحظه هایی که من توش هیچ نقشی ندارم و هر بار با رسیدن به این افکار می زنم توو صورت خودم که بیدار شو از خواب و ببین کجایی!

گفت:نمی خوام از این خونه برم.اینجا پر از لحظه هاییه که با تو گذروندم.خندیدنامون به دور از همه ی واقعیتها؛گریه های من؛دلتنگیام؛نمی بینی؟! هیچ کدوم از لحظه های بی تو بودنم و اینجا ...

افتادم توو قصه ای که می پرستمش و منتظرش بودم؛اما حالا تنها موندنم توو این قصه داره حنجرمو متلاشی می کنه!

گفت:به عشق فکر می کنم.به فداکاری.به حل شدن توو چیزی و احساسی که توی زندگیم دل خوش کرده.هر لحظه منتظرم که صدای گوشیم بلند شه و صدام کنه.یه صدای آشنا...من چِم شده؟! یاد وقتی می افتم که گفتی هیچ چی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه!یه روز دیگه هم میگذره...میرسم به پس فردا؟!...به این جملت فکر می کنم و میشم شاهزاده پریون.میشم پری قصه ها...

گفت:این احساس منه؛شخصیتم؛دنیام؛ با همه ی این سرمایه هام با تو تا اینجا اومدم  و می ترسم از روزی که اینا به باد فراموشی سپرده شه و من بمونم و خودم!

گفت:به صدای نازنینت فکر می کنم و عشق و صداقتی که توو اون لحظه منو از همه چیز می کَنه و تنها و تنها وصلم می کنه به تو.یه روز می بینمت و میبینم که چه ساده به تو تکیه کردم.

اینا رو اون بهم گفت...

دروغ گفت!دروغ گفت!

پخش آنلاین و دانلود ترانه با صدای رضا صادقی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۶
فرهاد

نظرات (۳)

سلام برادر
خیلی ها گفتند نمی رویم ولی رفتند .
بعضی خسته شدند و رفتند .
بعضی وقت رفتنشون رسید و رفتند .
بعضی نخواستند بروند ، ولی مجبور شدند و رفتند .
بعضی عاشقانه رفتند ...
بعضی ...

شادِ شاد باشی
پاسخ:
سلام سیدجان.خوب و دقیق تشریحش کردی.ممنون از نظر معنادارت.تو هم همیشه شاد باشی:)
وای
آخرش چقد زجر دهنده بود
دروغ گفت...دروغ
پاسخ:
اوهوم...
چقدر سخته وقتی از گذشته همه چیز رو مرور کنی، هر لحظه با یاد حرفاش لبخند بزنی و به خیالبافی هات ادامه بدی؛ اما تو همون رویا درست به جایی که شکستی میرسی لبخندت روی لبهات خشک میشه! همه چیز عوض میشه، مثل یک خواب شیرین که یه دفعه با کابوس آمیخته میشه، مثل یه تصادف که به قدم زدن آدم تو یه روز بارونی خاتمه میده یا مثل مرگ!
پاسخ:
واقعاً درست،بجا و زیبا و دقیق تعبیر کردید.مثالهاتون کاملاً واقعیه و این مرگ مکرر بارها اتفاق میفته.ممنون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">