عجب روزگاری
عجب روزگاری عجب قصه ای
دارم زیر بارون قدم می زنم
عذابم شده لحظه ی رفتنت
چشامو به اشکم رقم می زنم
محاله که از یادِ من پاک شی
چراغای شب شاهدای منند
سفر بی خطر نیست،آروم برو
بدون پشت پاهات چشای منند
چه آهی کشیدم دمِ رفتنت
دلم افتاده زیر پاهات،ببین
توی آینه هم نگاهی بکن
خدا ، حافظت باشه ای نازنین
توی کوچه ی بی عبور و غریب
منو خاطرات تو تنها می شیم
همش خیره می شم به روزایی که
منو تو با هم،یکدفه ما می شیم
مث دوره گردا شده زندگیم
شبای تابستونیمم برفیه
نگو بی خیالِ خیالت بشم
عزیزم نگو؛این چه جور حرفیه؟!
نمی دونم اصلاً چه جوری بگم
نمی شه بدون تو من سر کنم
ولی عمق این فاصله هامونو
باید هر جوری هست باور کنم
چهل سالگی خیلی اَم دور نیست
بخوای ، پیش تو مثل بچه می شم
نمی شه جوون شد ولی با تو من
همون قصه ای که محاله می شم
سفر رفتیو بی قرار تواَم
از این رفتنت بدجوری دلخورم
می خواستم بگم بی من هیچ جا نرو
ولی دائماً حرفامو می خورم
شاید دیره اما بدون قلب من
به یک خاطره از نگاهت خوشه
قلم می زنم شعر می گم برات
آخه بی محلیت منو می کشه
عجب روزگاری عجب قصه ای
خداجون نبین پشت پا می خورم
زمینو زمانو به هم می زنی
زمانی که بی تو زمین می خورم
ترانه ی "منو بارون" با صدای رضا صادقی و بابک جهانبخش