خاطرات سربازی(بخش اول)
آغاز دوره آموزشی:26 اردیبهشت 1374
خاطرات 29 اردیبهشت 1374:
امروز بعد از 48 ساعت مرخصی به پادگان آموزشی اومدیم.اکیپ ما یعنی خودم،مهدی شمسایی،کاظم عقدایی،رامتین و رامین طاهری،رسول باقری،داریوش رویین دل،حمید اسدی هستش.4 تا تخت کنار همیم.فعلاً از ساعت 15:00 تا الان(17:37)علاف هستیم.چون جمعست و اولین روز آموزشیمون.هر کسی داره کار خودشو میکنه.رفتیم نماز و شام خوردیم.بعدش ما رو به خط کردند و بردند سمت آسایشگاه.باقی تختهایی که آنکارد نکرده بودیم رو آنکارد کردیم و بعد برای خالی نبودن عریضه یه خرده بشین پاشو دادن و گفتن برید بخابید.یعنی طرفای ساعت 22:00.اما ما نخوابیدیم.یعنی خوابمون نمیبرد.یه سری جک میگفتنو یه سری میخندیدن...بعد آقای نصیروند که فرمانده ی گروهان بود و آدم باحالی هم بود با عصبانیت اومد توو سوله و اسلحشو مسلح کردو یه مشقی زدو همرو ریخت بیرون.بعدش گفت تا صُب بیدارتون نگه میدارم.اما این کارو نکرد.چند نفرو سر پست گذاشتو بقیه هم رفتن بخوابن.صدای سگهای بیابون و قدمهای بچه هایی که پست میدادن نمیذاشت بخوابیم.خلاصه خوابیدیم...
خوبین؟
خاطرات سربازی آقایون رو دوس دارم ... مخصوصا اینکه طنز هم باشه...!
برام جالبه که آقایون همه به سربازی کلی بد و بیراه میگن ... اما بهترین روزای زندگی و خاطراتشون در مورد سربازی هست ...!!!
تناقض جالبیه ...!