انار شیرین فرهاد
دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حالا که این نامه را مینویسم ، تو چمدانت را بسته ای و رفته ای.
کاری از من برنمی آید و این رسم هر ساله ی توست چنین آمدن ها و رفتن ها.
عادت کردم که به تو دل نبندم پاییزِ من.
آن روز با لباس زرد آمدی.چقدر پیراهنِ زرد به تو می آمد...
و به من شکوفه ای دادی و گفتی: این شکوفه انار خواهد شد.
...انارِ شیرین قسمت فرهاد شد
و من برای رسیدن به دلِ شیرین ، فرهادوار تیشه زدم و با انبوه آرزوهای سرخم دلت را جست و جو کردم....دگر چه می خواهی؟!
اکنون در انتهای کوچه ی آذر به خودم آمدم.
پاییزِ من...تو رفتی...اما بگذار همان شود که می خواهم.
با همان قطاری که زمستان را آورده...برگرد.
اولین شب آرامش با صدای مهران زاهدی
۹۴/۱۰/۰۷