اشک و خون
سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ
بی تو اینجا خواب را از دیده بیرون می کنم
گر نگیرد جا بدان جایش پر از خون می کنم
قطره ی اشکی که نه ؛ دریا کنم پیراهنم
گر برنجی حال خود با درد مجنون می کنم
نای حرفم نیست از بغض عظیم ساکتم
امشب این بغضم یقیناً باز کارون می کنم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
حال زارم را ببین بی تو چنین چوون می کنم
خوردن خون دل از چشم ترم آموختم
می خورم خون دل و عشق تو افزون می کنم
گر زبانم طفلکی راز دلم را فاش کرد
معترض را با نگاه خویش افسون می کنم
دیده می بندم به روی عالم و آدم چنین
در هوایم هر که آید باز بیرون می کنم
دوستت دارم... خدا داند فقط دنیا که نه
هر دو عالم را ز قلب خویش بیرون می کنم
۹۴/۱۰/۱۵