ریشه های خوشبختی
حالم خوبه !
چون به زمین نزدیکم ، ریشه هام توو اعماق تاریکی گم نمیشن.در جست و جوی آب و روشنایی در حرکتن.نبض زمینو می شنوم.گرمای خاکو حس میکنم.نوری که پوسته ی سخت تنم رو میشکافه ، از جنس آفتابه نه یه نور مصنوعیه گلخونه ای. مهربونه و صمیمی.به نوای نور اعتماد می کنمو قد میکشمو بالا میرم.؛ به تو ! به تو که یه دفه بهم خیره میشی سلام میکنم. گوش کن ؛ با من ! با من خبریه.در من خبریه.خبری مث گُل.مث شکفتن و مث میوه ، بی تابِ رسیدن.منتظرم بمون ای تو.من به زودی در رگهای احساست جاری می شم.
حالم خوبه.آسمونی نیستم اما آسمان ازم دور نیست.آبی آرومش منو صدا میزنه.می تونم توو آرامشش فرو برم.می تونم مث ابری پر از حادثه ی قشنگ بارون بشم.مث هوا آزاد بشم.می تونم مث آفتاب باشم و شبی پر از آواز جیرجیرکها.می تونم روح یک شعر توو خیال یه شاعر مهتاب زده باشم.منتظرم باش.به زودی در رویای تو می تونم تعبیر ساده ای از خوشبختی بشم.
حالم خوبه.چون لبخندم حاضر و غمهام غایبه.می تونم با هر بهونه ای توی هوای کودکی نفس بکشم.به تلفن همراه کودکیم زنگ بزنمو باهاش گپ بزنم.می تونم از لحظه های در حال عبور با خودمو خیالم عکس رنگی بگیرم.خیالی که تو بخش مهمی ازش هستی.می تونم از روی هر متن مهرآمیز هزار بار بنویسم.می تونم منتظر لحظه ی دیدار تو با خودت توی یه قاب آیینه جا بگیرم.حالم خوبه.
حالا بهم بگو حال تو چطوره؟لازم نیست بیانشو عیانش کنی.با خودتم بگی کافیه.
اگه حالت خوب باشه خبر خوبیه.انگار یکی به من اضافه شده . اگه حالت بد باشه باید کمی حوصله کنی.حال بد خودشو با نشونه هایی معرفی میکنه.تاریخ و محل تولد،محل زندگی،شناسنامه، و راضی نبودن از بعضی از اینا که نمیشکافمش و تو خودت میدونی.تو با این نشونه ها از حال خودت با خبر میشی.نشونه هایی که تب ، افسردگی ، خستگی ،زودرنجی ، دو دلی و این چیزا رو بهمراش میاره.حال خوبتم نشونه هاش سرخوشی ، سرور، مهرورزی ، عشق ، حواس پرتی از این عشق و یه عالمه طپش قلبه. توی این حال قطعاً منشأ پیدایشش خودتی و چه خوب وقتی که چیز خنده داری واسه فکر کردنو خندین بهش پیدا می کنی.ببین.همین الان بهت بگم دیوونه کلی واسه خودت می خندی.خوبه که بخندی و خدای نکرده وقتی غمگینی بی بهونه و با بهونه گریه کنی.به پهنای صورتت با امید و آرزوها و ایده ها و افکار منحصر بفرد که فقط مخصوص خودته و توو دل خودت و کسی ازشون خبر نداره.باید اجازه بدی همه ی این مسیرا تو رو روشن کنن.زندگی ساده تر از این حرفاس.
انسانها گاهی فکر میکنن با انکار اونچه واقعاً هستن میتونن آگاه و بهترین جلوه کنن.در حالی که ارزش واقعی در اینه که مثلاً من همون گیاه اول این نوشته ام.لذت کوتاه گیاه بودنم به لگد یه عابر خیلی می ارزه.با آفتاب و آب که زندگی کردم عشقو خوب فهمیدم.حالا یکی هم ساقمو چید.چه اهمیتی داره؟ مهم اینه که اون حال خوب حتی بمیرمم باهام هست.
اگه انسان دیگه ای بشم رضایت نخواهم داشت حتی اگه در تعقیب احساساتم باشم.من که می خوام با شخصیت واقعی خودم زندگی کنم حتی دشوار و دردناک.مراقب خودت باش.با یه پرش برو شادی رو حس کن.بهت فکر می کنم.به من فکر کن.
با توام دیوونه:)
الانم ...