کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

خدایا مرا دریاب

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ق.ظ

 

آدمها می توانند یکدیگر را در رابطه ها، هویدا کنند یا که تار و مبهم. تار و مبهم و سردرگم. لحظه ای ذهنم آرام نیست و گاه می اندیشم که قلبم اکنون است که باز ایستد. گذشته گریبانم را چسبیده و آینده را از پشت شیشه باران زده ی چشمانم مات و مبهم میبینم. و حال... حالِ من... زندگی گاهی سخت تر از آنچه پیش بینی اش میکردیم رخ می دهد. حالِ من شاید شبیه حالِ پرنده ایست که سودای پرواز دارد اما جلاد واقعیت، به او جرعه ای آب می خوراند تا گلویش را تیغ بر کشد.و حالِ تو هم دست کمی از این ندارد..

حالِ من بی تو این است... بی حضورت.

حالِ من وقتی تو هستی اینطور آشفته نیست. لااقل امید به ماجرا اضافه می شود.

بیش از گذشته پی برده ام که تمام این سالها تا چه حد مرداب ترس تا پای زنده بودنم مرا فرو برده در خود... تمام سالهایی که خود را توانسته ام فقط نظاره گر باشم، نه ببینم.

هر لحظه از خودم می پرسم چه خواهد شد؟ این جریان، ‌این سیل، ‌این هجمه مرا تا کجا خواهد برد... آیا می توانم دستم را به شاخه ای چنگ بزنم که از سقوط نجاتم دهد؟؟؟

میبینی؟ تا چه حد ترسیده و تنهایم؟؟

می خواهم بگویم اشتباهات فراوانی داشته ام اما لحظه ای درنگ می کنم. همین بودم. با همین میزان تجربه. با همین وسعت دنیا.

این تغییر بزرگی است. آمدن به سوی خودم و تو، تا همیشه. و ماندن. ماندن پای خودم و تو تا همیشه... باید بزرگ شوم.... باید تمام حرفهایم با تو را بازخوانی کنم... باید همان باشم که از او برایت ، و برای خودم گفته ام... گفته ام که می خواهم ... که اگر بزرگ نشوم،‌که اگر پر و بال نگیرم تفاوتم با گذشته در چیست؟! به قدری ترسیده ام که گاهی گوری برای خود تصور می کنم که پیکر بی جانم را در آن خوابانده اند... چه می گویم... مشوشم...

می دانم فقط باید جلو بروم. نه فرار. که قدم زنان... با خودم می گویم اشتباهات گذشته را تکرار نمیکنم اما مسئله پیچیده تر از اینهاست که تصورش را می کردم. مسئله ،زندگی یا مردن است انگار ، یا که بودن یا نبودن.

هر چه در تمام این سالها حرفش را زدم ظاهراً دارد که میدانی می شود برای عمل. که اگر در این عمل و اجرا پا کج نهم ... می دانم در لحظه مرده ام... از مرگ و تاریکیِ بی تو بودن به غایت می ترسم.

باید که گله ها را تمام کنم، آدمی دیگر شوم در آستانه ی میان سالی. باید که از نو شروع کنم شناختنم را ، شناختنت را. دستت را، دستانم را، بگیرم در کالبدم ای همدم و یارِ تا ابد. به اینکه تو را به حقیقت درست یافته ام و تو همانی که باید باشی و همان یاور همیشه مومن من هستی دلخوش میکنم... خدایا مرا دریاب. ما را.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۰
فرهاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">