کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

این روزا اگه زیاد مطلب نمیذارم دلیلای خاصی دارم.البته شایدم واسه کسی مهم نباشه که مطلبی بذارم یا نذارم.اما واسه بعضی بزرگوارا که همیشه بهم محبت دارن  و چه باشمو چه نباشم به وبلاگم سر میزنن،میدونم همه چی مهمه.ارادتمند همشون هستم.توی هیجده سال کار اداری،تا حالا با 7 معاون وزیر و مدیرعامل سازمان،8 مدیرکل و 3 معاون ارشد سازمان به صورت مستقیم و غیر مستقیم کار کردم.چیزهای زیادی ازشون یاد گرفتم.اجحافهایی هم در حقم شد.ولی کلاً آویزون کسی نبودم.واسه همینم همه ی اونا رفتنو من هنوز اینجام.البته شماها بهتر میدونین که اینهمه تغییر صرفاً یک مدل ایرانیه و در کمتر جایی از جهان شناخته و تجربه شده و اگر روزی بخام در موردی صاحبنظر بشم یا مدلی ارائه بدم،میشه این مدل تغییرات فله ای رو در بهترین دانشکده های مدیریت جهان تدریس کنم.خود اونوریها هم حسابی کف میکنن.توی این چند روز اخیر هم،همزمان در یک روز،چهار معاون کلیدی سازمان تغییر یافتن.البته امیدوارم که هر چی هست منشاء خیر باشه.ولی تا میای با یکی راه بیفتی،داستان جدیدی شروع میشه که باید خودتو باهاش مچ کنی.زندگی همینه دیگه چه میشه کرد.واسه همیناست که خسته ام.اما امیدوار.نه به آدمای اینجا یا رئیس جدید(که البته از روزی که اومدن به من گفتن که شما همون کار قبلیتو انجام بده).کلن امیدوارم به اهدافی که برای خودم تعیین کردم.به اینکه روزی همه ی آدما سرجای خودشون باشن.حتی من.به اینکه روزی همه چی آروم بشه.به اینکه روزی اونقدر وقت داشته باشم که به درد دیگران برسم.خودم که دردی ندارم اما وقتشو ندارم به دیگران برسم.شاید بگید منظورم از دیگران کیا هستن؟!شما فکر کنید حتی یه پسر فال فروش که سر چهارراه جهان کودک فال میفروشه؛به روزی فکر میکنم که اونقدر وقت داشته باشم که برسم پیششو همه ی فالاشو بخرمو بعدش برسونمش خونش تا بره درسشو بخونه...

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۴
فرهاد