مُجرم
چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۰۷ ب.ظ
گیریم در عشقت بسی تقصیر دارم
پس چیست این گردن که در زنجیر دارم؟!
بس نیست این طفل کهنسال دلم را
اینگونه قربانی به راهت پیر دارم؟
محکوم حُکمم،مجرمم خواهی چنین بین
این حالتی اکنون که در تقدیر دارم
بی اختیارِ خود بدین ماوا گذشتم
گرچه برای خود بسی تفسیر دارم
زلف سیه رویِ تو کرد اینگونه ما را
شب را چنان زلفت به دل تسخیر دارم
این ساحل دریا زَنَد بر پایِ من چَنگ
موجم،نشان از غربتی دلگیر دارم
در گوشه ی چَشمم غم جانانه ای هست
بغضی برای ناله ی شبگیر دارم
من از دل و دل از منِ دیوانه پَر زد
"فرهاد" را بر دارِ آن زنجیر دارم
شانزدهم اسفند 1393.ساعت 21:40.ساحل بندر انزلی
۹۳/۱۲/۲۰
چه جای زیبایی؛ تجسمش هم آرامش بخشه!