صبحانه با تو
شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ق.ظ
بیدار که می شوی از خواب
با تو بیدار می شود دنیا
و هزار ابر آبی بی باران
پشت شیشه اتاق
شروع یک نفس کشیدن پر لذت دوباره را
نوید می دهد مدام
اما
فکر کن بیایم و ببینم تو نیستی!
وای
به خواب می رود دنیا
دوباره
ابر های آبی پر باران
از پشت شیشه ی اتاق
کوچ می کنند
و نفس
و نفس
و نفس
به نفس نفس می افتد ازترس تکرار دوباره ی از دست دادن دستهای تو
از دست دادن رنگ چشم های تو که نگاهش می کنی
که رنگ رنگ می کنی وجود مرا
ترس مدام نداشتن تو
ترس مدام رفتن تو
یک لیوان صبحانه خیال مرا زهر می کند.
اما غلط می کند...بیا بنشین یک لقمه برایم بگیر...من هم یک لقمه برای تو
۹۴/۱۱/۰۳