یک دلِ پُر درد دارم و یک جانِ پُر زجر.بگو چگونه بگذرانم غم فراق را؟من خاکم و از خاک چه برآید مگر خطا؟من معلولم و از من چه زاید مگر جفا؟ و تو علتی و از تو چه آید مگر وفا؟تو گنج عشقی و دریای مِهر.و من...تنهاترین در این بحر بی کران.می دانم که هر شادی که بی توست اندوه است؛هر منزلی که بی تو،زندان؛هر دل که در طلبت نیست،ویران؛من سزاوار تو نیستم...چه زیباست ایام دوستانت با تو و چه نیکوست دیدارشان به حرمت دیدارت.این بیچاره را پس چه تدبیر؟من نه ارزانی تو بودم که مرا برگزیدی و نه قابل که همراه شدی.بلکه تو خود را به تلاطم انداختی تا بپوشانی همه ی عیبهایم را.من زمینی ام و تو آسمانی.من همه گناه و تو همه بخشش...با این همه عشق تو چراغ مِهر بیفروخت.مِهر تو عشقم افزود.قربتت چراغ وجد و غربتت شمع درد.از وجود خود چه دیدم مگر جفا و از تو همه عشق و صفا.ای که به بحر پیدا و به نهر هویدایی.با من آن کن که می خواهی.بیمارم می کنی و خود دوایی.درمانده ام می کنی و خود درمانی...و گاه منتقمی.چگونه بر این ضعیف سرِ جنگ داری؟یاد تو میان دل و زبانم.مِهر تو میان سَر و جانم.چگونه یادت کنم که تو خود در یادی؟! و لحظه ی فراموشی هم،همه فریادی.از منِ زارترچیست؟و از تو بزرگوارتر کیست؟در دنیا مرا یاد تو بس و در آخرت مرا دیدار تو بس.بدان که بی تو همچون همه ی ذرات آب در تلاطم مرجان ها و شقایق ها،غرق خواهم شد.
کودکان از بدو تولد تا زمانی که اولین کلمات را یاد بگیرند برای صحبت کردن و برقراری ارتباط با دیگران و بیان خواسته ها و نیازهای خود از گریه کردن استفاده می کنند.گریه ی کودک دربر گیرنده ی صداهای مختلفی است که اگر هر یک از مادران به آن خوب توجه کنند می توانند متوجه شوند که کودکشان چه خواسته ای دارد.در ادامه مطلب بطور مختصر به صداهای معمولی که در گریه ی کودک وجود دارد اشاره ای می کنم و نیازهای مربوط به آنها را نیز بیان می کنم:
من مانده ام به پای تو و دودمان عشق
رفتی و بی تو گم شده ام در میان عشق
روز ازل که گِرِهی خورد کار ما
خوش آن گِرِه که باز ندارد عنان عشق
با عزم جزم،زندگی ام را رقم زدی
پیرت شدم به یکدفعه در عنفوان عشق
من باغبان گِل و تو گُل به گِرد من
دستم به خون رسید،در این بوستان عشق
بازم کنار تو در این راه پر خطر
ماندم مگر اینجا بشوم ساربان عشق
ظلم رقیب و سرزنش این و آن نشد
گَردم اسیر بی خبری در جهان عشق
این باغ همیشه منتظر ریشه های توست
من مانده ام در انتظار همین لامکان عشق
لاله نگر ز خون دیده ی فرهاد می دمد
بگذار که شرح دهند همی کاتبان عشق