کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۷ مطلب با موضوع «کافه سینما» ثبت شده است


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۳
فرهاد


اون سالا تقریباً تمام سرگرمیم سینما رفتن بود.منظورم سالای 1372 تا 1376 هست.بیشتر سینما جمهوری می رفتم.مالکیت و مدیریت سینما هم به عهده ی مرحومان محمدعلی فردین و علی حاتمی بود.گاهی فردین رو اونجا می دیدم.ته چشماش غم عجیبی داشت.

بعدش هم که حدود سال 1387 سینما آتیش گرفتو قصه های بعد...

یه ویژگی خاص و ممتازی که سینما جمهوری نسبت به بقیه ی سینماها داشت این بود که فیلمای خارجی و بلوک شرق اروپایی رو پخش می کرد.فیلمای مورد علاقه ی من.مثل " گام معلق لک لک" . از اون فیلمایی که حوصله ی خیلیا رو سر می برد اما من تقریباً تمام اون فیلما رو می دیدم.عشق من در فیلم دیدن ، بیشتر خودِ فیلم نبود.بلکه دیدن بازیا بود.با درک همون موقم میدونستم که این قصه ها جذاب و تازه نیستن.سینما به خاطرِ سینما بودنش جذاب نبود.بازی برام اهمیت داشت.بازیگر محبوب همه ی اون سالا برای من خسرو شکیبایی و فرامرز قریبیان بودن و بعدش هم پرویز پرستویی.کاراشونو خعلی دوس داشتم.تقریباً تمام فیلماشونو بیش از یه بار می دیدم.مثلاً فیلم هامون و رد پای گرگ رو پنج سانس پشت سر هم دیدم.همینطور بازی بازیگرای خارجی ای مث جک نیکلسون در فیلمهای درخشش(تلألو) یا دیوانه از قفس پرید.یا همینطور آل پاچینو در پدرخوانده.

اساساً دست به قلم شدنمو مدیون نگاه عمیق به بازی اینا می دونم.شاید ربطی به هم نداشته باشن اما من آدم ربط دادن بودم.

اون وقتا از میدون راه آهن پیاده میومدم تا چهارراه یا همون سه راه جمهوری و بعد به سمت سینما جمهوری.اون موقع دوران بی پولیم بود.بعداً از بی پولی هم می نویسم که اون خودش قصه ی درازی داره.پیاده میومدم چون فقط پول سینما رو جمع کرده بودم با پول یه ساندویچ وسط روز برای مثلاً ناهار.آخه خیلی مغرور بودم واسه اینکه از بابام پول نگیرم.بعدش هم که رفتم سر کار به بابام گفتم که از این به بعد قبضای آب و برق و گاز و تلفن خونرو من میدم که فکر نکنه کنگر می خورمو لنگر میندازم.

اما با وجود اون بی پولی اصلاً برام مهم نبود.برام سینما و بازیاش مهم بود.عشق به بازی دیدن نه بازی کردن.مث زندگی که فقط دارم بازی میبینم و بازیگری نمیکنم.انگار کلی بگم هممون بازیگریم اما خیلیامون حتی بلد نیستیم نقش مرده رو بازی کنیم.

من واسه عشقم که سینما بود با وجود همون بی پولی مایه گذاشتم.عشق که باشه آدم دست خالی هم همه کار میکنه.مهم این بود که سینما از من توقعی نداشت...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۱۰
فرهاد

یکی از سکانسهای زیبا و مورد علاقه ی من ، سکانس گفت و گوی حاج کاظم آژانس شیشه ای با فاطمه هست.به حق که باید فاطمه رو مث حاج کاظم صدا زد:


 

((فاطمه، فاطمه ی عزیز، با تو حرف بزنم بهتره. اگه روی صحبتم تو باشی من آروم‌ترم.))

.

.فردا روز سختیه، خیلی سخت، معلوم نیست چی میشه، می تونم حدس بزنم که اونا از من نمی گذرن، بعید میدونم سالم از دستشون در برم، وقتی یاد فردا می افتم نمی تونم فکرام رو جمع کنم، کاش، اونقد وقت ندارم که حاشیه برم، باید به تو بگم ((چرا اومدیم، چرا گرفیم، چرا موندیم، اصلا چی میخوایم))، فاطمه، فاطمه، من چقد خوش خیالم که فکر می کنم که این چند ورق به دستت می رسه، منم جای اینا بودم همین کاری رو می کردم که اینا کردن، من به این کارشونم یه ذره ای هم ایراد نمی گیرم، منتهی خدا کنه اینا هم منو بفهمن، انتظار ندارم به من حق به دن، فقط کافیه من رو بفهمن، مجبورم اگه حمله کنن جواب بدم، اگه زخم بندازن، زخم بندازم،

خدایا تو را به جان فاطمه کمکم کن، کمکم کن زبونم گره نخوره تا بتونم دلایلم رو بگم، تفسیرش باشه با اهلش،

..

.

بذار یه اعترافی کنم فاطمه، از خدا می خواستم که عباس با مسئولیت احمد از اینجا بره، اگه این اتفاق می افتاد، دیگه کسی با عباس کاری نداشت، فکر می کردم مردونگی احمد اونقدر هست که عباس رو راهی کنه،

..

می تونستم حدس بزنم اونا چه حرفایی از ما می زنن، اگه من هم جای اونا بودم به کمتر از دشنام هم راضی نبودم، ولی چه کنم فاطمه، چه کنم وقتی برای صحبت نیست، وقتی برای فهمیدنم وجود نداره، خدایا این همه قلب رو شکستن به چه قیمتی می ارزه،

..خیلی سخت بود با تو حرف زدن، می فهمیدم این قیاسی که من می کنم برات سنگینه، این سفر شبیه جبهه رفتن های من بود، ناگهان و بی موقع، فاطمه چند بار قصد کردم قصه رو واست بگم، ولی دلم راضی نشد، چه برنامه هایی با ابوذر برای رفتن به زادگاهت گذاشتیم، فاطمه جان چه سخت بود بگم بدون من فکر سفر باشید.

حالا نوبت عباس بود که مثل یه مار گزیده دور خودش بچرخه و طوری با زنش حرف بزنه که اون بو نبره، فقط از یه چیز نگران بودم که نکنه حرف من و عباس خیلی فرق کنه و هردوتون شک بکنید.

حاج کاظم بعد از دیدن پلاکش که همسرش واسش فرستاده بود.

فاطمه، فاطمه تو خلاصه ترین پیغام رو واسم رسوندی، چقد ته دلم آروم شدم، فاطمه، فاطمه، فاطمه، دلم می خواست خونه بودم و سرمو رو شونت می ذاشتم و سیر اشک می ریختم، ولی چه کنم که اینجا چشمای زیادی روی من بود.

..

.

دیگه خسته ام فاطمه، دلم می خواد بخوابم، صدای اذان مثل لالایی میمونه، دیگه وقتشه وصیتم رو اینجا بنویسم،

شهادت می دم به ولایت شیعه، هر کس در این نظام وظیفه و تکلیفی بر گردن داره، من هم تکلیفی برگردن داشتم، من هیچ شکایت و اعتراضی نسبت به همه اشخاصی که ممکنه تا چند لحظه دیگه من رو مورد هدف قرار بدن ندارم، اونا به وظیفه خودشون عمل کردن و من هم،

من از همه کسانی که در این واقعه به نوعی اذیت شدن حلالیت می طلبم، امیدوارم نیت حقیر رو درک کرده باشن که من قصد آزار کسی رو نداشتم، فاطمه، فاطمه خوبم، تا وقتی جنگ بود من نبودم، جنگ تموم شد، فشار زندگی چنون فشارم داد که باز شما رو درک نکردم، می مونه دو یادگار مشترک ابوذر و سلمان، می­دونم دوره کاظما سر اومده، پسرانم باید رنگ و بوی تو رو داشته باشن، به اونا تفهیم کن که پدر نمی تونست عباس رو نادیده بگیره، اگه عباس از آرمانی فرمان میگیره که فراتر از قواعد جنگه، چرا من باید اون رو تو چنین شرایطی تنها بزارم و به دست کسانی بسپارم که فراموشش کردن، فاطمه، فاطمه عزیز....

سکانس تصویری

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۰
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۲۵
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۷
فرهاد

azarshahdokhtparvizvadigaran.رامبد جوان.مانی حقیقی.بهروز  افخمی.گوهر خیراندیش. مرجان شیر محمدی.مهدی فخیم زاده. فیلم آذر،شهدخت،پرویز و دیگران

 

 

یک فیلم کاملاً معمولی با بازی های کاملاً معمولی...از آقای افخمی،بیش از این انتظار داشتم.اگر میتوانستم ایشان را ملاقات کنم،قطعاً پول بلیتی که بابت دیدن فیلم پرداخت کرده ام را از ایشان مطالبه میکردم.البته این را بگویم  که من صرفاً به عنوان یک مخاطب عام و معمولی بدون دانش کارشناسی  در حوزه ی فیلم و با احترام کامل  به اساتید سینمای ایران ، اعلام نظر کرده و شاید هم این نظر  هیچ ارزشی نداشته باشد  و نظرات دیگران  از جمله   تمامی کسانی که شاید به  نحوی این فیلم را دوست دارند قطعاً قابل احترام است . اما وقتی  به پوستر این فیلم  نگاهی دوباره می کنم،هرچه میگردم نمیبینم کجای این فیلم،جایزه ی بهترین فیلم و فیلمنامه را برده است!...البته نکته ی حائز اهمیت و قابل توجه فیلم،دو مورد حسادت مرد به زن و همچنین ازدواج فرنگی منجربه طلاق بود که در نوع خود قابل تامل است ولی تکراری.رنگ و لعاب فیلم هم خودمانی بود و اجتماعی...اما دو ضعف بزرگ فیلم ، یکی نداشتن رنگ و بوی دین و مذهب است که دریچه ای به سوی امید می تواند باشد که نبود این مهم در خانواده ، نمودی مثل حضور یک فرزند دروغگو به نام فرهاد بود...ودیگری نبود بازی درخشان ستاره های بازیگری کوچک و بزرگ آن.مهمتر از اینها فیلمنامه ای ضعیف که به تبع رُمانی ضعیف شکل گرفته... از سرکار خانم شیرمحمدی درخواست می کنم  که برای نوشتن رُمان بعدی خود،موضوعی بهتر را انتخاب کنند . من در مورد بازی سرکار خانم شیر محمدی نظر خاصی ندارم چون فکر میکنم ایشان نسبت به خصلتهای مشخص در چهره ی خود،بازی بدی نداشتند.حداقل بازی ایشان را از خانم هدیه تهرانی،بیشتر می پسندم.با تمام اینها ممکن است این فیلم،فروش خوبی داشته باشد.حداقل این نقد من باعث خواهد شد،شما خوانندگان عزیز برای دین این فیلم کنجکاو شوید!

 

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۵۲
فرهاد

برای مشاهده ی  فهرست فیلمهای در حال اکران سینماهای تهران  و خرید آنلاین بلیط، می توانید از همین جا ، به سایت اینترنتی سنما تیکت مراجعه فرمایید.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۵
فرهاد