عاشق تشنه تار می بیند
همه چی را دو بار می بیند
بدتر اینکه غبار هم باشد
باد و باران و یار هم باشد
بر سر یک قرار و بی خبری
نگرانی و غصه ، دربدری
او نیاید تو دق کنی آن شب
با دل خسته تب کنی آن شب
مدتی توی شهر پرسه زنی
کوک بر این دلِ شکسته زنی
او بخندد به حال و احوالت
بعد گوید ندیده ام فالت
نه نشانی که می توانش یافت
نه خیالی که می توانش بافت
تو به او فکر می کنی هر دم
او فقط گویدت که همدردم
نه به منزلگهش رهی داری
نه اجازه که گام برداری
هی زمین می خوری در آن کوچه
بی رمق می روی به یک گوشه
از مسیرش تو زود رد می شی
تو ببین یک شبه چه بد می شی
گفتمت عاشقی خطر دارد
دلبرت دست خود تبر دارد
تو کجا و لیاقت دیدار؟
سرشکسته شدی بر این دیوار
آری عاشق چه تار می بیند
همه چی را دو بار می بیند
بدتر اینکه غبار هم باشد
قصد تکرارِ کار هم باشد