از فراق تو دمادم گله سر خواهم کرد
سینه بر سینه نفس را چه هدر خواهم کرد
دید هر کس به رخم خاکِ پریشانی را
گفتم این خاک نپرسید ، به سر خواهم کرد
کِی دل ایمن شود از زخم تو و زلف سیاه؟
زِغمت این شبِ تاریک سحر خواهم کرد
در خمِ زلف تو جُستم دلِ گمگشته ی خود
گُم شدم در خمِ زلفت ، مژه تر خواهم کرد
باده و ساقی و ساغر ، می و مُطرب به طَرَب
همه را در غمِ تو خون به جگر خواهم کرد
زِ غمم شاد شوی یا نشوی می دانم
سالها بندگیِ مرغ سحر خواهم کرد
یادِ فرهاد مهم نیست ، مهم فریاد است
روزگاری زِ تو فریادِ دگر خواهم کرد