کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۷
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۳
فرهاد

اشعار بانوی آلمانی «مارگوت بیکل» با صدای شاملو

بشنوید:

http://www.mediafire.com/download/ocqr3danm1y/01.mp3

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۰
فرهاد

                    من از کم قدری خارِ سرِ دیوار دانستم                               که ناکَس کَس نمی گردد از این بالانشینی ها


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۲:۴۶
فرهاد


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۳ ، ۱۶:۴۰
فرهاد


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۳ ، ۱۶:۳۸
فرهاد

متن آهنگ باید میومدی رضا صادقی
راحت بگم منو ناراحتم نکن
ناراحتم شدی باید میومدی
تو دلخوری ولی حتی تو اوج ِ این
قهرای بیخودی باید میومدی
باید میومدی..

 

دانلود و پخش آنلاین ترانه با صدای رضا صادقی

 

 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۳ ، ۱۵:۰۵
فرهاد

 

برای غریبه شدنمان،باید کارهایی کرد کارستان...

اول: دلمردگی...که حاصلجمعِ تفریقِ تمام خاطره هاست.تو می توانی؟من می توانم؟هرگز...

دوم: باید چشمهایمان را به روی پنجره های خانه ببندیم و آنها را که هنوز خیره به جاده مانده اند،بر هم بگذاریم.تو میتوانی؟من می توانم؟هرگز...

سوم: باید لب و دهانمان را ببندیم برای عدم تکرار مکرر نامهایمان.تو می توانی؟من میتوانم؟هرگز...

چهارم: باید ذهن و خیالمان را بپوشانیم از هر چه یاد هم است و از هر چه بود و نبود؛هست و نیست؛خواهد ماند و نخواهد ماند.تو می توانی؟من می توانم؟هرگز...

پنجم پس از همه ی اینهاست.همه را که انجام دهی،خالی می شوی.اما وای به روزی که حتی نشانه ای کوچک از هم در گذری ببینیم.آنوقت است که با خود میگوییم:پس ما کجا خالی شده بودیم؟! چرا این همه بیهوده خود را به زحمت انداختیم؟مگر می شود؟تو می توانی؟من می توانم؟هرگز...

پنجم ،پس از همه ی اینها بود.گذشتن بود.گرچه زمستانمان را دیگری رقم زد.اما نشد که به پنجم برسیم.اصلاً فصل پنجمی وجود ندارد.مگر ما جهار فصل بیشتر داریم؟!


 

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۹
فرهاد

غریبه،بر روی سایه ی خود،ایستاده می خوابد!

 

گرچه در آفتاب می سوزد

 

و هیچ کشوری پذیرای او نیست...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۳ ، ۰۷:۳۹
فرهاد

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری


 قیصر امین پور

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۳:۳۳
فرهاد