کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

 

تو را

بجای همه کسانی که نشناخته ام

دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود

دوست می دارم

تو را به قدر رحمت خدا

دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام

دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن

دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ وقت نشکفت

دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها

دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال

دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن

دوست می دارم

تو را به خاطر بوی لاله های وحشی

به خاطر گونه های زرین آفتاب گردان

تو را به خاطر دوست داشتن

دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام

دوست می دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها

دوست می دارم

تو را به اندازه ی همه کسانی که نخواهم دید

دوست می دارم

اندازه قطرات باران،ستاره های آسمان

دوست می دارم

تو را به اندازه خودت،اندازه قلب پاکت

دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن

دوست می دارم

تو را بجای همه کسانی که نمی شناخته ام....

دوست می دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام....

دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و

و نخستین گناه...

تو را به خاطر دوست داشتن

دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که

دوست نمی دارم...

دوست می دارم

 

 

"مدار صفر درجه " با صدای علیرضا قربانی

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۳
فرهاد


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۰
فرهاد


چند وقت پیشا دیدمش . همیشه از کنارش می گذشتم اما توجهی بهش نمی کردم.یه جوری نظرمو جلب می کرد.اما خب درگیر خودم بودم.بازم دیدمش.با خودم گفتم این دفه دلو بزنم به دریا ببینم چشه؟ چه مرگشه؟ تا رسید به اون روز که باهاش روبرو شدم.سر حرفو باز کردم تا یه چیزایی دستگیرم بشه.می دونستم فضولی بود اما باید یه جوری این آدم ساکتو به حرف میاوردم.شاید واسه داستان شروع خوبی بود و سوژه ی جالبی.اینم یه بدجنسیه دیگه.سوژه کردن کسی واسه نفع شخصی.خب من بدجنسی کردم .قبول.اما می دونم اونم دوس داشت حرف بزنه.

خلاصه اون روز خیلی باهاش کلنجار رفتم.اما نشد.یعنی انگار لبش به هیچی وا نمی شد.

گذشت.اما من نگذشتم.یه روز دیگه بالاخره بهش گفتم چته؟مریضی؟ یه دفه صداش در اومد گفت:خودت مریضی.اتفاقاً من خیلی هم سالمم.شماهایین که مریضین.گفتم:خب ما چه جور مرضی داریم؟گفت:من جواب همون حرفتو دادم.همین...

دیدم داره زرنگی میکنه.گفتم بگو بهم.قول میدم به هیش کی نگم.

گفت:ایراد همینه دیگه.من به هیش کی نگفتم که الان اینجوری پوستم کلفت شده.اما این ظاهر امره.یه روز این ساعتم از کار میفته.اونوقته که ...هیچی بابا.کی ککش میگزه؟اصلاً مگه خبری هم میشه؟اصلاً مگه کسی که باید ازت باخبر باشه،خبردار میشه؟اصلاً مگه بهت فکرم می کنه؟اصلاً کی فکر میکنه؟به اون چه که من چمه؟مهمم مگه؟ای بابا دل خوش سیری چند؟....نکنه میخوای وادارم کنی زخمایی که نشمردمو بشمارم؟

گفتم: یه لحظه فرصت بده بابا.همچین منو بستی به توپ...چرا آخه فکر می کنی فقط تو توی ایم دنیایی که زخم داری؟یعنی دیگران هیچی؟

گفت:خب آره راست میگی.این عقیده ی سالهای سالها بوده که دارم.در نظر گرفتن همون دیگران.اما پس من چی؟دیگران نه یکی نه دو تا نه سه تا،نه یه بار نه دو بار نه صد بار؛نه یه زخم نه دو زخم نه صد زخم...میگن یه مرغ دارم روزی چند تا تخم میذاره؟! ها؟ عمراً بتونی بشماری این تخم مرغا رو !

دیگه وقت رفو کردنه.نشد؟ نمی شه؟ باشه...آره خب قیمت فرش و دستمزد کارگر بالا رفته.من که بهای همه چیزو به قیمت جوونیم دادم.اما دیگه ظاهراً این چیزا رنگ و لعابی نداره.اما من که از کسی طلبی ندارم.حرفام بمونه توو سینه.بزنم مگه دردی از کسی دوا میشه؟

دیگه داشتم کم کم از این طرز حرف زدنش عصبی می شدم.یعنی شدم.بهش گفتم:نمی خوای حرف بزنی؟لال شو.به جهنم.اصلاً به من چه؟!

 

" گریه کردم " با صدای ناصر عبدالهی

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۲۴
فرهاد


از میان طاق بلند آرزوهایم که آبی آسمان را قاب گرفته است ، وارد می شوی با هیبتی به بلندااااااااااااااااای رویا !!!

تمام قدت را که برانداز می کنم ، زندگی دوباره آفتابی می شود در سایه سار تنهایی ام...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۹
فرهاد
۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۵
فرهاد

 

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

بی تابمو از غصه ی این خواب ندارم

 

همخواب با صدای محسن چاوشی

۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۰
فرهاد


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۰
فرهاد


 

دیشب که رفتم...در حقیقت نرفتم.فقط تنم را بردم.هنگام خواب عجیب داشت خوابم می برد.یک نوع خوابِ از سرِ بی خوابی.حرفهایمان مرور شد.خاطراتمان.داشته ها و نداشته هایمان.به جایگاهم و جایگاهت.درون زندگیِ با هممان.نمی دانم.نمی دانم که چه شد که اینگونه شد.حسیست که من را در عین سعی بر حواس پرتی می شکند.هیچ وقت نخواستم(نه اینکه نتوانستم)بلکه نخواستم در قبال تو بی اهمیت باشم و خودم را به بیراه بزنم.گریه می کنی؟می دانم که تقصیر من بود که نبودم.حالا کم شکایت کن.من هم شکایت دارم.من هم به اندازه ی سالها حرف دارم.باید صبور باشم.آخر می دانم تو که باشی همه چیز حل می شود.دیگر حرفی نمی ماند که...

اما بگذار کمی حرف بزنم.دلم دارد می ترکد.بگذار کمی از خودم برایت بگویم تا بدانی که چه خواسته و ناخواسته به همم می ریزی و از نو می سازی.وقتی حرف از خط زدن دیگران میزنم بدان که این یک اغراق نیست.می دانم که خیلی کمم.همین حالا که دارم می نویسم  با تمام نداشتنهایت و فاصله هایمان که خودت خواسته و ناخواسته از من گرفتی می خواهم داد بزنم و بگویم که چرا هنوز پررنگ نیستم.شاید حالا تو بگویی که بخدا اینطور نیست.اما چه کنم که حس می کنم.و میدانم چرا...به خاطر اینکه بسیار پر توقع شده ام.بسیار تلاش کردم که آن حقیقت و واقعیتی که تو دائماً در گوش من داد می زنی را درک کنم اما واقعیتِ تو و من چه می شود؟!

گریه نکن.تقصیر من بود که دیر آمدم.باور کن که دوستت دارم.کجا می خواهی بروی؟بس کن.تو جایی نداری که بروی.هی کم نشو که مرا کم کنی.گریه نکن.همه چیز درست می شود.

 

ترانه " تو و من " با صدای میثم ابراهیمی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۴
فرهاد


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۰
فرهاد


 

 

  وقتی نیستی پنجره ها نگاه منتظرم را

 

  از امتداد کوچه میدزدند

 

  و دستانم در گودی باغچه

 

  هیچ گلی نمی کارد

  وقتی نیستی ستاره ها لبخند ماه را

 

  گم میکنند و آیینه ها تجسم چشمان تو را

 

  از هم می قاپند

 

  وقتی نیستی سنگفرش تمام کوچه های باران زده

  نفس خسته ی آوارگی ام را مینوشند

  و سجاده نمازم عطر شکوفه هایی راکه تو

 

  درسجاده ام گذاشته بودی کم می آورد

  وقتی نیستی باد تنها صدای سکوتم را

 

  با خود به هر جا میبرد

  و پرندگان مهاجر نشانی خانه ی چشمان تو را

 

  از هم میپرسند

  وقتی نیستی آسمان تا هفتمین طبقه اش

 

  تماماً ابری است

 

  و خورشید، پشت کوهِ نقاشی های کودکان

  پنهان میشود

 

  وقتی نیستی واژه هاخود را در لابلای

 

  خط خطی های دلم گم می کنند

 

  و دفترم سیاه مشق سادگی های تو را میخواند

 

  وقتی نیستی هیچ قاصدکی خوش خبری اش را

  جار نمیزند

  و گلهای باغچه به هیچ بهانه ای نمی شکفند

 

  وقتی نیستی فرشتگان آسمان تمام غصه های دلم

 

  را در گوش هم نجوا میکنند

  و رهگذرانی که تنهایی ام را دیده اند

  بی اختیار به من سلام می کنند...و غلط می کنند

 

  وقتی نیستی جای خودم را در همه جای این زندگی

 

  خالی میبینم

  و من که نمازم را به سوی چشمان تو اقامه میکنم

 

  بدون قبله می مانم

 

  وقتی تو نیستی دیگر حرف زدنم نمی آید

 

  و تمام ساعتهایم بدون عقربه میمانند

  وقتی نیستی سکوت را در همهمه ی بی معنیِ

  رفت و آمدها ضرب میکنم

 

  و تمام حس خواستنت را از قصه ی نبودنت منها می کنم

  وقتی نیستی واژه ها را برای بیان دلتنگی گم میکنم

  و با نگاهم مدام دنبال لحظه ای میگردم

  که صدایی بگوید:

  من برگشتم

  وقتی نیستی در حقیقتِ مفهوم بودن، شک می کنم

 

  و تمام فرهنگهای لغات را برای یافتن

 

  معنای وجودت ورق میزنم

 

  وقتی نیستی چنان تنها میشوم

 

  که تنهایی هم نگرانم میشود

 

  و چنان با دلتنگی هایم همراه میشوم

 

  که همه دوستانِ نداشته ام به دنبال حضورم میگردند

  وقتی نیستی رسوایی ام را

 

  با خونسردی نظاره میکنم

  و از همه میخواهم انتظار آمدنت را

 

  در چشمانم بیابند

 

  وقتی نیستی با تک تک خبرهای روزنامه

 

  سر ناسازگاری دارم

 

  و گویی کسانی که با همند به من دهن کجی می کنند

  وقتی نیستی حتی به کبوتر همسایه حسودی میکنم

 

  که جفتش را هر روز میبیند

 

  و از زیاد بودن آجرهای تمام دیوارهای بینمان

 

  خرده میگیرم

  وقتی تو نیستی جز هذیان گویی کاری ندارم که بکنم

 

  و آشفته گویی هایم با ظهورت

  تماماً شعرعاشقانه می شود

 

  وقتی نیستی بسیاااار تنهایم

  کاش زمان آمدنت نزدیک باشد ..نزدیک هست.چرا کاش؟!

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۳۸
فرهاد