کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است


۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۰۵
فرهاد


۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۰۰
فرهاد


«به مرحوم حاج اسماعیل دولابی گفتم:آقا با این درآمدت زندگیت می چرخه؟گفت:خدا رو شکر؛کم و بیش میسازیم؛خدا خودش میرسونه.گفتم:حالا ما دیگه غریبه شدیم؟لو نمیدی؟گفت:نه.یه خُرده قناعت می کنیم؛گاهی اوقات هم کار دیگه ای جور بشه انجام میدم؛خدا بزرگه.نمیذاره دستم خالی بمونه.گفتم:نه حاجی؛راستشو بگو دیگه.گفت:هر وقت کم آوردم یه جوری حل شده.خدا رزاقه،میرسونه.گفتم:ای بابا!ما نا محرم نیستیم؛راستشو بگو حاجی.گفت:تو فکر کن یه تاجر یهودی توی بازار هست هر ماه یه مقدار پول برام میاره کمک خرجم باشه.گفتم:آهان!ناقُلا.دیدی گفتم؟!حالا شد یه چیزی.چرا از اول راستشو نمیگی؟گفت:بی انصاف!سه بار گفتم خدا میرسونه باور نکردی.یه بار گفتم یه یهودی می رسونه باور کردی.یعنی خدا به اندازه ی یه یهودی پیش تو اعتبار نداره؟!»

یه پیری بود توو همین تهرون میگفت:هر وقت گرفتاریم به همه رو می زنیم.وقتی کسی کاری از دستش برنمیاد میگیم بریم در خونه ی خدا رو هم بزنیم شاید کاری کرد!شاید خدایی باشه!هی سجده می کنیم ولی هنوز خوب باور نداریم که یکی اون بالاست که حواسش به ماست.تا این شک به یقین نرسه،همه خدات میشن الا خدا...!!!

 

۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۲۴
فرهاد

like-mother-like-daughter-funny-photography-16
like-mother-like-daughter-funny-photography-43

۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۵۹
فرهاد

like-mother-like-daughter-funny-photography-10
like-mother-like-daughter-funny-photography-1

۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۵۸
فرهاد

like-mother-like-daughter-funny-photography-49
like-mother-like-daughter-funny-photography-44

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۵۷
فرهاد

 

دلم شکست، تو   هَم، شیشه،شاخه ها...شکستند

صدا شکست،غریبانه بغض ها شکستند

چه قصه های نانوشته،نوشتیم و عاقبت

نخوانده کل قلمها،چه بی صدا شکستند

به فصل دوم قصه،رسیده و نرسیده

خیالهای خوش ما،در انزوا شکستند

روایتی که شنیدی مثال شیشه و سنگ است

چه ساده وعده ها،قول و عهدها...شکستند
 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۰
فرهاد
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۰۱
فرهاد

 

 

صبر کن حرف دلم را بزنم،بعد برو

گِرِهی بر دل سنگت بزنم،بعد برو

بی وفا؛حق نمک پس چه؟! ببین احوالم

زخم من را نمکی پاش...و مِن بعد برو

صورتِ پیرِ مرا دوست نداری؟...باشد

گوش کن قصه ی پیری مرا،بعد برو

باش؛ با دست خودت زخم مرا مرهم نِه

یا که نه! زخمِ زبانی بِزَنو بعد برو

یک نفر حرفِ دلش مانده، خدا می داند

دل او را نشِکن یا بشِکن،بعد برو

دوست داری بروی؟... رو...که دگر حرفی نیست

ولی از من بشِنو حرف دلم،بعد برو

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۲۸
فرهاد


خدایا!

از مال دنیا فقط بغض هایم مانده

یک پنجم آن برای تو

سهم کمی نیست!

یک آسمان ابر است...

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۳۱
فرهاد