کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۹۱ مطلب با موضوع «کافه دل نوشته» ثبت شده است


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۶
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۳
فرهاد

یه بخش ساده و صادق تو وجود همه هست، وقتی زیادی بهش فرصت بدی و باهاش خوش بگذرونی، یه روزی دردت میاد که نقطه مقابلشو ببینی، اینجوری میشه که کم کم همون قسمت خوبت باعث له شدنت میشه...

واقعیت اینه که همه کارا رو نمیشه انجام داد، همه جا نمیشه حضور داشت،  همه آدمهارو به خاطر کاری که کردند نمیشه تنبیه یا تشویق کرد...با اینکه من خیلی تلاش کردم که یه جاهایی همه کارای خوبو انجام بدم !

یه جاهایی تو زندگی هست که مسئولیت پذیر نباشی بهتره(خسته که بشی نسبت به طرف مقابلت اینجوری به زبون میای وگرنه این دیدگاهم نیست)، یه جاهایی باید بگی نه، باید رد شی از آدمها، از فرصت ها، ممکنه واسه کس دیگه خیلی خوب باشن اما مناسب تو نباشن...

برای اینکه هر لحظه حالت خراب نشه، باید بدونی این تو نیستی که عدالت رو تعریف می کنی، یه جایی یه کسی تعریفش کرده و تو باید بپذیری بی چون و چرا...و باید چشم پوشی کنی از خواسته های مکررت....که به جایی نمیرسه.

بعضی چیزا رو که میخونم می بینم عجب مسخرس...یه سری حرفایی که سنار نمی ارزه ولی واااای که بعضیا چقد قشنگ می نویسنشو بهش عمل نمی کنن.

ایمیل و مطلب میاد که: با بدبختی هم میشه لذت برد! خب پس تا حالا ما از چی داشتیم لذت می بردیم؟

کاش یه جایی بود که فراخوان می دادی به آدمهای بد، که:بابا من احمق نیستم، فقط گاهی که زشتی ها و بی معرفتیارو می بینم چشممو میبندم، بلدم چشممو ببندم تا بری و خجالت بکشی و بیای و من چشممو باز کنم....

بعضیا فکر می کنن خیلی زرنگن، عقل کل تشریف دارن، میزنن و میرن، تازه میگن بدترش هم بلدم! اما حالا بیخیال میشم، یه کاری نکن بدترش هم نشونت بدم!

اینا میدونی کین؟ اونایی که یادشون رفته دنیا ازین برنامه ها واسشون داره،حسابی...

و امان از بی معرفتی و قدرنشناسیشون ...امان

فقط سکوت می کنم و چشم پوشی.سکوت...و فقط سکوت

 “پیپ گارجری” در رمان “انتظارات بزرگ یا همون آرزوهای بزرگ ” چارلز دیکنز میگه: تمام حقه بازهای عالم در مقابل خودفریبها هیچی نیستند.

ترانه " هرگز " با صدای بابک جهانبخش

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۶
فرهاد

 

دارم مینویســـم...

نگــــاهی می اندازد به نقطه چین های لم داده ی نوشته ام و می گوید :

باز به این زبان نوشتــــی؟ لطفا ...نذار.من این زبان را بلد نیستم :(

-یعنــــی چــی که بلد نیستــی؟ باید یاد بگیـــری، زبان به این راحتـــی...

-همیشه از ... بدش می آید و من هیچ وقت مراعاتش نمیکنم...

-میتوانــــی نقطه چین ها را هر چیزی که دوست داشتـــی معنا کنــــی...

طعم صدایــش را شیطنت قـــُرق کرده است !!! با همان طعم و همان طنین میگــــوید :

" خط اولت "   دارم مینویســم... ( ... = یارانه ها را به حسابها ریخته اند؟!)

-خنده ام میگیرد از این مقابله به مثلش...یعنـــی چـــی؟داری مسخره میکنــی؟چه ربطی داشت آخــــر؟

مگـــــر تو این همه نقطه چین مینویسی ،می گویم که مسخره ام میکنـــی؟

از شدت غافلگیـــر شدن نمیتوانیــم خنده مان را کنترل کنیم ...ای بابا...به چه می خندی دیوانه!...من دارم نگاهت میکنم...عمیییییییق.حواست به من است ولی ادای بی حواسها را در می آوری؟!... بعد از آن عبور میکنم خودآگاه از این خنده ناخودآگاه و به این فکـــر میکنم که چقدر در طول روز، ...می نویسیم در گفت وگوهایمان، عجب از ما انســـان ها...

به خیــــال خودمان همه متوجه منظورمان میشوند... برای یکدیگـــر توضیح نمیدهیم و سوءتفاهم می دود در روزگــارمان.

غافل از اینکه خودمان کردیم، خودمان نقطه چین نوشتیم .خودمان شدیم...

میخواهم لهجه ی حرف زدنــم با همه خالــی از نقطه چین باشد، از این لحظه تا همیشه.

اما

اما

نمیشود چــــــرا ، من کـــــم می  آورم...............

اجـــازه دهید گاهـــی نقطه چین هایــم مزه مزه کنند حس شنوایی مخاطبم را...

شاید هم بشود جای ... یک ترانه گذاشت!

میخواهم بگــــویم ... !!!

 

"می ترسم " با صدای بابک جهانبخش

 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۵
فرهاد


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۱
فرهاد


۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۵
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۰
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۰۰
فرهاد

 

یقین دارم که عشق نیازمند مدیریت است.منظورم دوام عشق است.منظورم استمرار عشق از حیث مادی و معنویست.در عشق ، لیاقت از سابقه مهمتر است.چطور در امور اداری و زندگی اجتماعی آنچه می تواند یک سازمان یا خانواده را در پیشرفت ، پیشرو کند لیاقت است؛عشق نیز چنین مرتبه ای دارد.مهم نیست که چقدر عاشقی و در امر عاشقی ید طولایی داری.مهم این است که لیاقت داشته باشی.فرشتگانی که سالها خداوند را عبادت می کردند ،باید برای انسان تازه به دوران رسیده اما در دیدگاه خداوند،لایق، سجده کنند.ارتقای عشق نیز می بایستی بر مبنای شایستگی و لیاقت باشد.

لیاقت ، تو را از سابقه دارها نیز بالاتر می برد.لیاقت تو را هر دم یاد معشوق می اندازد.مدیریت عشق بر مبنای لیاقت ، شایستگی در پی دارد.مدیریت بر عشق و حصول به لیاقت ،تسلیم در پی دارد.تسلیمی که نه از سر بندگیست اما تو را سالار آدم و عالم میکند و بنده ی عشق...

بگذار عشق به زندگی تو ، عشق به بزرگترین امیدت باشد و بگذار که عالی ترین امید تو عالی ترین نظر تو درباره ی زندگی باشد.آنقدر لایق باش که بر خود غلبه کنی و با خویش دوست شوی که این همان عزت نفس در عشق است.عاشق خود که باشی عاشق تر می شوی.لایق تر می شوی.اینها را به خودم می گویم.می خواهم لایق تو باشم و اینگونه ام که هر آنچه که من دارم از توست...

کسی که در پی عشق می گردد باید حاضر به مبارزه در راه او باشد،چه بسا در این راه دشمن کسی شود.با قبول عشق باید داشتن دشمن را پذیرفت زیرا آیا ممکن است که به دوستی بپیوندیم ولی جانب او را نگیریم؟! محال است...شاید دشمنان تصور من ،دوستان تو باشند.آنها ، هم به نوعی یا تو را دوست دارند و یا در فکر منافع خود هستند.در ظاهر به تو ترحم می کنند اما شاید دلشان بیشتر برای خودشان می سوزد.آنها چقدر به تو فکر می کنند؟!

من عیانم.همینم.

گرچه عشق گاه تلخ است اما برای من همه شیرین است.در جام گواراترین و بهترین عشق ها تلخی یافت می شود.بدین نحو مشتاقی و آرزومندی از عاشق ، لایق می سازد.عشق باید با شجاعت آمیخته باشد.آنکس و آنچه که تو را می ترساند را با عشقت مورد حمله قرار بده.بگذار افتخار تو در عشقت باشد.یک عاشق شرافتمند چیز دیگری را مهم نمی شمارد.

بگذار افتخار تو در این باشد که همواره بیش از آنچه مورد علاقه ای ، علاقه مند باشی و هرگز مرتبه ی اول را از دست ندهی.درست است که دوم بودن اشکالی ندارد اما اول شدن زیباتر است.البته که عشق یک مسابقه نیست اما رقابتیست بی چون و چرا در دوست داشتن.هر که بیشتر دوست می دارد سبکبالتر است.

مدیریت عشق ، اخذ بهترین و بالاترین حکم کارگزینی بر اساس لیاقت است.می خواهم لایق عشق تو باشم.همین و بس...

و پایان کلام این است:

روزی من بودم...اکنون همه تویی

 

باور نکن با صدای محمد اصفهانی

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۵۸
فرهاد


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۹
فرهاد