من اگر بمیرم...شاید او فقط گریه کند !
اما
اگر او گریه کند...
من می میرم...
من اگر بمیرم...شاید او فقط گریه کند !
اما
اگر او گریه کند...
من می میرم...
بـــوی نــارنـــج مــی دهــی
عـشــق مــن…
بــهــار مــی آیـــی
یــا پــایـیـــز مــی رســی؟
همه ی آدمها از دور شبیه تواند !
عمراً
من که اصلاً کسی را جز تو نمیبینم
نزدیک که هم می آیند؛
نه مردمک قهوه ای دارند
نه لبخندی جادویی !
من را
شمعدانی ای بدان
در گلدانی کوچک
که بیشتر از آب و آفتاب
به تو نیاز دارد!
زود بیا!
عمرم به نیامدنت
قد نمی دهد …
عطرت را من انتخاب کردم
پیراهنم را تو
بافتن ِ موهایت با من است
خیال بافی های عاشقانه با تو
همه چیز را تقسیم کردیم
یک دوستت دارم من ... یک دوستت دارم تو
فکر ِ همه چیز را کرده ایم
همه چیز
جز
غریبه ای که... که همه چیز را به هم می ریزد
همه چیز که می گویم
یعنی تو…
.
.
.
روبروی دریا می ایستیم
تو خیره به جزر و مد دریا
من خیره به جزر و مد گیسوان تو
تو دریا زده می شوی
من از دریا زده…
اتفاق نبودم
با تو اتفاق افتادم
ترا به دنیا پس نمی دهم
تاوانش را
قبلا در روزهای نداشتنت داده ام…
برای نوشتن فهرست، کاغذ را با سرفصلها میچسبانم روی دیوار قلبم. بعد در طول یک هفته هر چیزی که به یادم بیاید و حدس بزنم برای سفر لازم است، مینویسم. در نهایت ممکن است ، بسته به بلندی فهرست و جای صندوق عقب تعدادی از این گزینهها حذف شوند .اما این گونه مطمئن میشوم که چیزی جا نمانده. کافی است همان وقتی که مثلا دارم برای تو کاری می کنم پای فهرست اضافه کنم: دلم را حتماً برایت بیاورم.حالا بنشین کنارم در این سفر دور و دراز.دستم را بگیر.به شانه ام تکیه کن.یک عالم برایت حرف دارم.
شونه به شونه با صدای رضا صادقی
حالم خوبه !
چون به زمین نزدیکم ، ریشه هام توو اعماق تاریکی گم نمیشن.در جست و جوی آب و روشنایی در حرکتن.نبض زمینو می شنوم.گرمای خاکو حس میکنم.نوری که پوسته ی سخت تنم رو میشکافه ، از جنس آفتابه نه یه نور مصنوعیه گلخونه ای. مهربونه و صمیمی.به نوای نور اعتماد می کنمو قد میکشمو بالا میرم.؛ به تو ! به تو که یه دفه بهم خیره میشی سلام میکنم. گوش کن ؛ با من ! با من خبریه.در من خبریه.خبری مث گُل.مث شکفتن و مث میوه ، بی تابِ رسیدن.منتظرم بمون ای تو.من به زودی در رگهای احساست جاری می شم.
حالم خوبه.آسمونی نیستم اما آسمان ازم دور نیست.آبی آرومش منو صدا میزنه.می تونم توو آرامشش فرو برم.می تونم مث ابری پر از حادثه ی قشنگ بارون بشم.مث هوا آزاد بشم.می تونم مث آفتاب باشم و شبی پر از آواز جیرجیرکها.می تونم روح یک شعر توو خیال یه شاعر مهتاب زده باشم.منتظرم باش.به زودی در رویای تو می تونم تعبیر ساده ای از خوشبختی بشم.
حالم خوبه.چون لبخندم حاضر و غمهام غایبه.می تونم با هر بهونه ای توی هوای کودکی نفس بکشم.به تلفن همراه کودکیم زنگ بزنمو باهاش گپ بزنم.می تونم از لحظه های در حال عبور با خودمو خیالم عکس رنگی بگیرم.خیالی که تو بخش مهمی ازش هستی.می تونم از روی هر متن مهرآمیز هزار بار بنویسم.می تونم منتظر لحظه ی دیدار تو با خودت توی یه قاب آیینه جا بگیرم.حالم خوبه.
حالا بهم بگو حال تو چطوره؟لازم نیست بیانشو عیانش کنی.با خودتم بگی کافیه.
اگه حالت خوب باشه خبر خوبیه.انگار یکی به من اضافه شده . اگه حالت بد باشه باید کمی حوصله کنی.حال بد خودشو با نشونه هایی معرفی میکنه.تاریخ و محل تولد،محل زندگی،شناسنامه، و راضی نبودن از بعضی از اینا که نمیشکافمش و تو خودت میدونی.تو با این نشونه ها از حال خودت با خبر میشی.نشونه هایی که تب ، افسردگی ، خستگی ،زودرنجی ، دو دلی و این چیزا رو بهمراش میاره.حال خوبتم نشونه هاش سرخوشی ، سرور، مهرورزی ، عشق ، حواس پرتی از این عشق و یه عالمه طپش قلبه. توی این حال قطعاً منشأ پیدایشش خودتی و چه خوب وقتی که چیز خنده داری واسه فکر کردنو خندین بهش پیدا می کنی.ببین.همین الان بهت بگم دیوونه کلی واسه خودت می خندی.خوبه که بخندی و خدای نکرده وقتی غمگینی بی بهونه و با بهونه گریه کنی.به پهنای صورتت با امید و آرزوها و ایده ها و افکار منحصر بفرد که فقط مخصوص خودته و توو دل خودت و کسی ازشون خبر نداره.باید اجازه بدی همه ی این مسیرا تو رو روشن کنن.زندگی ساده تر از این حرفاس.
انسانها گاهی فکر میکنن با انکار اونچه واقعاً هستن میتونن آگاه و بهترین جلوه کنن.در حالی که ارزش واقعی در اینه که مثلاً من همون گیاه اول این نوشته ام.لذت کوتاه گیاه بودنم به لگد یه عابر خیلی می ارزه.با آفتاب و آب که زندگی کردم عشقو خوب فهمیدم.حالا یکی هم ساقمو چید.چه اهمیتی داره؟ مهم اینه که اون حال خوب حتی بمیرمم باهام هست.
اگه انسان دیگه ای بشم رضایت نخواهم داشت حتی اگه در تعقیب احساساتم باشم.من که می خوام با شخصیت واقعی خودم زندگی کنم حتی دشوار و دردناک.مراقب خودت باش.با یه پرش برو شادی رو حس کن.بهت فکر می کنم.به من فکر کن.
با توام دیوونه:)
این روزها که مدام گذرِ نبودنت را به هوای داشتنت ثانیه شماری می کنم
ساکتم...حرف نمی زنم
نه که چیزی برای گفتن نباشد...نه !
به این سکوت پیله کرده ام
نه که ندانم چه بگویم...نه !
این روزها از همیشه پُرتر از حرفم
از همیشه بیشتر گفتنی ها دارم
ولی من مانده ام و یک عالمه ناگفته های ناشنیده
حرفهایم را جمع می کنم می گذارم گوشه ای روشن میان دلم !
می گذارمشان گوشه ای که هر روز آنها را گردگیری کنم و یادشان بیفتم
و یاد تو بیفتم
تا روزی که بیایی...
روزی که تو باشی و بخواهی برایت حرف بزنم
حرف نمی زنم اما حرفهایی هست
با خودم
حرف تو که می شود دلم مثل اینکه تب کند ، گرم و سرد می شود.
می شکند از بس تنگ می شود
حرف نمی زنم اما...
عاشقت هستم...
این حرف کمی که نیست !
لازم دونستم برای همدردی با زهرا خانم(مدیر وبلاگ دور همی) و به مناسبت درگذشت پدر بزرگوارشون این پست رو تقدیم ایشون کنم.امیدوارم که این تحفه ی ناچیز تسلای خاطر ایشون باشه:
فرشته جون سلام.بهم گفتن برات نامه بنویسم تا به دست بابام برسونی.فرشته جون.بابام الان داره چیکار می کنه؟ دلم براش تنگ شده.فرشته جون تا حالا نمی دونستم بی بابایی اینقدر سخته.فرشته جون.بهش بگو دخترش خیلی تنهاس.بگو آدمای این دنیا خیلی هاشون نمیدونن بی بابایی چیه.
فرشته جون...بابام خونش اونجا چه جوریه؟همزبون بی کسی های باباییم کیه؟اونم دلش واسه منِ بیچاره تنگ شده؟بابام میدونه دلتنگی و تنهایی چیه؟بهش بگو حواسش به من باشه ها.اون میدونه که من چقدر ساده ام.می دونه که حرفامو به همین سادگی هم بگم قبولم داره.
فرشته جون.به بابام بگو کمکم کنه و بیاد به خوابم.باهام حرف بزنه.دلم داره برای دیدنش پر می کشه.واسه اون دستاش که حسرت بوسیدنشونو دارم.واسه نگرانیاش به خاطر من.واسه همه چیزش.همه چیش.بهش بگو بدجوری هواشو کردم.
ترانه ی " هواتو کردم " با صدای محمد علیزاده
دﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﻧﻘﻀﺎﯼ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻝ
ﻫﻢ
ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ.
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ.
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ
ﺷﻬﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ.
ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺮﺍﻩ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻨﺖ ﻧﺒﻮﺩﻡ .
ﺍﮔﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ.
ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻼﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻗﻠﺒﺖ را ﺭﻧﺠاند.
ﺍﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ؛ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ می
باید ﺣﻀﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ
.ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺍﯼ
ﺩﻭﺳﺖ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﻫﺎﯾﻢ ...ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎﯾﻢ و
ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻫﺎﯾﻢ ..
روزهای پایانی
سال برایت سبزباد.