کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۶ مطلب با موضوع «کافه نمایش» ثبت شده است


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۷
فرهاد

 rainy-day

 

 

سکانس اول(عاشقانه خیس شو):

باران که می بارد،آب پاکی می ریزد روی تقدیرت.سر که برمیگردانی،می بینی عشق دارد از آن دورها سلانه سلانه با همه ی بارو بندیلش می آید سرک بکشد لابه لای زندگی ات.چشم بر هم بزنی،هوایی ات می کند.انگار نه انگار که ادعا می کردی که عرضه داری از روزگار محوش کنی!اما درست اولین قطره که ببارد بر میگردد خودش را می اندازد روی روزهایت.دلت که سنگ روی یخت کرد،عاشق می شوی.زیر باران میرقصی،میرقصی و میرقصی.باران که ببارد،خیس که شوی،دل دیگر سر به راه نیست...

سکانس دوم(معشوقه ی من):

شنیدم که یکی می گفت:باران معشوقه ی من است.به پیشوازش در مهتابی می ایستم.می گذارم صورتم را و لباسهایم را بشوید.باران یعنی قرارهای خیس.باران یعنی تو برمیگردی؛شعر بر می گردد.باران یعنی عطرت که صد پاره ام می کند.باران ترانه ای بکر و وحشیست که زلزله وار میلرزانَدَم.

سکانس سوم(بُرج و کبوتر):

زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود،توی یک صحرای دور یه یه بُرج پیر و کهنه بود،یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد،از اُفُق کبوتری تا برج کهنه پر گشود.

برج ِ تنها سرپناه ِخسته گی شد
مهربونی ش مرهم  ِ شکسته گی شد
اما این حادثه ی ِ برج و کبوتر
قصه ی ِ فاجعه ی ِ دلبستگی شد

باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو ته چشم  ِ برج ندید
عمر  ِ بارون عمر  ِ خوشبختی ِ برج ِ کهنه بود
بعد از اون، حتا تو خوابم اون پرنده رو ندید

سکانس چهارم(دوستت دارم):

باران یعنی آرامش قبل از طوفان.یعنی آنچه که میدهی تا تمامم را بگیری.یعنی دوستت دارمهای مدام.یعنی آبی روی آتش.باران که ببارد چه برکت باشد و چه نفرین،نعمت است.هدیه ایست به اندازه ی تمام کسانی که دوست نداشته ام.پس تو را به اندازه ی تمام کسانی که دوست نداشته ام ،دوست می دارم...

سکانس پنجم(راز عشق):

شادروان قیصر امین پور چه خوش گفت که

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد

آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

گویی که آسمان سرِ نطقی فصیح داشت

با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد

تا رازِ عشقِ ما به تمامی بیان شود

با آب دیده،آتشِ دل ائتلاف کرد

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق

آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت

در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد

تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار

باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

سکانس آخر(خدا):

همه ی این ها را گفتم که به اینجا برسم...باران یعنی...نقطه چین قطره ها...تا...خدا

rainy_weather_hg_clr

 

 

 

 

 

 

 

۳ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۰۰
فرهاد


سکانس اول:دلم هوای نوشتن کرده

دارد باران می بارد و شعر از آسمان سرازیر می شود.خدا هم شاعری را دوست دارد!

سکانس دوم:سلام!

از این اتفاق زیبا و فوق العاده که در سکانس دوم به تو سلام کردم،تعجب کردی؟راستش را بخواهی بارانی که طعم تو را دارد،دیگر برایم حواس نمی گذارد.باران یعنی...فکر می کنی باران یعنی چه؟!خوب فکر کن.در سکانس آخر برایت خواهم گفت!

سکانس سوم:صداقت

یک موضوع را همیشه به همه گفته ام.این که وقتی بهانه می گیرم،عصبانی می شوم یا مداخله می کنم،چقدر با صداقت می شوم!صداقت من فراموشت نشود.برای کمی توجه کردن وقت داری؟!نمی دانم...آیا باید از یک آشنای غریب اینگونه انتظار داشت؟...

سکانس چهارم:تجزیه و تحلیل

یک پیشنهاد خوب برایت دارم.قبل از اینکه بگویم باران یعنی چه به پیشنهادم توجه کن(لطفاً)چند دقیقه وقت بگذار.گذشته و اکنون را با هم مقایسه کن.فکر می کنی دلیل اینکه این همه برای طرح سکانس آخر صبوری می کنم،چیست؟از پاسخی که می یابی ممنونم.

سکانس آخر:باران

 

......................دارد باران می بارد و...باران یعنی.....تو بگو یعنی چه.....!

 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۳۷
فرهاد


سکانس اول:

نشسته ام روبروی حضورت دقیق شده ام و به حرفها و برخوردهایت فکر می کنم.هر بار که می اندیشم،اشتیاق دانستن جواب یک سوال،ذهنم را به هم میریزد.دلم می خواهد این سوالِ هزار بار مطرح شده،دست از سرم بر دارد؛اما دست بر نمی دارد؛ و این دلخواه من نیست.نمی دانم بپرسم یا نه؟!پاسخ آن برایم بسیار مهم است اما طرحش بسیار سخت...از این نظر می گویم سخت که هیچ گاه به جواب واقعی اش نخواهم رسید...

سکانس دوم(باید سریع بروم سر اصل مطلب):

سوال من اینست:(بگذار یک نفس عمیق بکشم)حتی نوشتن این سوال هم نفسم را بند می آوَرَد...تو واقعاً دوستم داری؟! "چرا تعجب کردی؟...نه،لطفاً نگو که پرسشم بچه گانه است،لطفاً نگو که تو باید خودت از رفتار و حرفهای من بفهمی که دوستت دارم یا نه"...لطفاً نگو که...من به رفتارت خیلی دقیق شده ام.تو با همه با مهربانی و عطوفت رفتار می کنی.از کجا باید بفهمم که مرا طور دیگر دوست داری یا اصلاً دوست داری...

سکانس سوم(من از لهجه های فلسفی بدم می آید):

من این حرفها را قبول ندارم که باید به همه ی مردم به یک چشم نگاه کنیم.ما باید با افرادی که دوستشان داریم یا خیلی دوستمان دارند با شیوه ای متفاوت رفتار کنیم.البته این تفاوت در رفتار باید طوری باشد که برای خود و طرف مقابلمان کاملاً قابل تشخیص باشد.به نظر من،ما باید از افرادی که خیلی دوستشان داریم توقع داشته باشیم!نخند...(کجای حرف من نادرست است؟؟؟)ما آدم هستیم و آدم هم توقع دارد.من قبول دارم که باید سطح توقعاتمان را متعادل کنیم.اما این قانونِ نانوشته در رابطه با افرادی که ابراز می کنیم جزو عزیزترین کسانمان هستند صدق نمی کند.من این را قبول ندارم،قبول ندارم و...قبول ندارم.(اهمیتی هم دارد؟!)

سکانس چهارم(امیدوارم از چند جمله ی آخر این سکانس دلخور نشوی):

دارم به تو و حرفها و رفتارت فکر می کنم.تو می گویی که من برایت مهم هستم و نسبت به دیگران،بیشتر به من بها می دهی.اما من این حرفها را لمس نمی کنم.من این بها دادن را لمس نمی کنم.این موضوع دارد ثانیه به ثانیه مرا آزار می دهد.شاید تو داری به شیوه ی خودت عمل می کنی.اما این شیوه،همان شیوه ایست که در مورد دیگران به کار می بندی.برای همه...

سکانس پنجم:

لطفاً یک روز واقعاً درک کن که چگونه باید دوستم داشته باشی.الان سرت شلوغ است و نمی توانی و نمی خواهی درک کنی که من چه می گویم.امیدوارم روزگاری در این مورد با من هم عقیده شوی.امیدوارم روزی که با من هم عقیده شدی ،در همان حوالی باشم.در غیر اینصورت...

سکانس آخر:

با همه ی این احوال،در ازدحام بی وقفه ی سکوت و تنهایی و دلتنگی های مزمنم،

دوستت دارم!

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۲۱:۰۰
فرهاد


 این گزارش را در پایگاه خبری بولتن نیوز بخوانید.اگر چه خودم این نمایش را دیده و نقدهای بسیاری بر آن دارم اما به دلیل اینکه دانشم در حد یک مخاطب عام است،خلاصه می گویم اینکه برخی از قسمتهای نمایش ،علی رغم بهره گیری از بازیگران توانا و اساتید نمایش ایران، خالی از محتوای فرهنگی و به دور از شئون ایرانی بود.اگر چه این نمایش بدون پیام نبود اما اگر ریزبینانه تر به آن نگاه شود پیام های مخربش به پیامهای هدایت کننده، بیشتر می چربد.با این حال قطعاً نظراتی بر خلاف نظر این حقیر است و قابل احترام...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۰۰
فرهاد


برای مشاهده فهرست نمایش های در حال اجرا در تالارهای نمایش تهران و خرید اینترنتی بلیط، می توانید از همین جا به سامانه فروش اینترنتی بلیط تئاتر مراجعه فرمایید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۴
فرهاد