توقع
تمام غصه ها دقیقاً از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر میداریو می افتی به جان دوست داشتنت.اندازه می گیری!حساب و کتاب می کنی و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که فکر کنی زیادتر دوستش داشته ای...که زیادتر دل داده ای...که زیادتر گذشته ای و بخشیده ای...به قدر یک ذره،یک نقطه،یک ثانیه حتی.
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود و توقع،آغاز همه ی رنج هاست...حالا که دل بسته ای،حالا که همه ی اینها تداعی شد؛آنقدر دوستش داری که نمی توانی بگذاری و بگذری.می گذرد و می گذرد و روزی می آید که به خود می رسی و در آیینه به خودت خوش آمد می گویی و می گویی:بنشین...ببین چقدر شبیه او شده ای!تو با او یکی شده ای.اینقدر بهانه نگیر.نامه های عاشقانه،عکس ها،یادداشتها و ... را از گنجه بردار.مرور کن.قوی ترین و مستقل ترین آدم جهان هم که باشی، وقت هایی هست که دلت پر می زند برای کسی که برسد،کنارت باشد و از تو بخواهد که آرام رانندگی کنی و شامت را نخورده به خواب نروی.
مسافرترین آدم دنیا هم دست خطی می خواهد که برایت بنویسد: زود برگرد...طاقت دوری ات را ندارم.