بازگشت...
شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ب.ظ
در کوچه ای به سمت خیابان به انتظار
وقتی حدود ظُهر رسیدم چه شرمسار
دور از حضور رهگذران پُر از نگاه
این جا غریب تر زِ غریبانِ بی گناه
بنگر میان حجم نگاهت نشسته ام
پایین بیا که خسته ی راهم،شکسته ام
ابری دوباره بغضِ خودش را شکسته است
باید که رفت،چَشم به راهت نشسته است
یارا بیا و دفتر عمرم ورق بزن
برگرد روی عقربه ها سال شصت و چند...
۹۳/۰۵/۲۵