کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

دیدار یار

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ق.ظ

 

 شیخ طوسی در کتاب الغیبه ، داستان تشرف علی ابن مهزیار اهوازی را آورده است.

علی این مهزیار نقل می کند:

من بیست سفر به حج بیت الله الحرام مشرف شدم و قصدم در تمام این سفرها دیدن مولایم بود.ولی در این سفرها هر چه بیشتر تفحص می کردم کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم.عاقبت مایوس و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم.شبی در خواب شنیدم که کسی می گوید:ای علی ابن ابراهیم.خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز حج کنی.

...پس از اعمال حج،دائماً در گوشه ی مسجدالحرام تنها می نشستم و فکر می کردم.با خود می گفتم:آیا خوابم راست بود یا نه؟...شبی در طواف، جوان زیبا و خوشبویی دیدم که به آرامی طواف می کند.دلم متوجه ی او شد.برخاستم و به جانب او رفتم تا متوجه من شد.بعد از کمی صحبت فرمود:ای پسر مهزیار! خداوند به تو اذن می دهد به محل اقامت خود برگرد و با رفقایت خداحافظی کن.چون شب فرا رسید به جانب شعب بنی عامر بیا که مرا در آنجا خواهی دید.

من با خوشحالی فوق العاده ای به منزل رفتم و با رفقا خداحافظی کردم.چون شب شد، شتر خود را پیش کشیدم.جهاز آن را محکم بستم و سوار شدم و به سرعت راندم تا به شعب بنی عامر رسیدم.او در آنجا منتظر من بود.با هم نماز شب و تعقیبات آن را خواندیم و حرکت کردیم تا قله ی کوه طائف پیدا شد.هوا قدری روشن شده بود.پرسید:آیا چیزی می بینی؟گفتم آری.تله ریگی می بینم که بر بالای آن خیمه ایست و نور داخل آن تمام صحرا را روشن کرده است.گفت:بله.درست است.منزل مقصود همانجاست.

کمی نزدیکتر شدیم.آن جوان گفت:پیاده شو که در اینجا، سرکشان دلیر و جباران، خاضع می گردند.گفتم:شترها را چه کنیم؟!

گفت:اینجا حرم قائم آل محمد است...کسی جز افراد با ایمان به اینجا راه ندارد و هیچ کس جز مومن از اینجا بیرون نمی رود.

از آن گفته ی خود بسیار خجل شدم.به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم.وقتی برگشت گفت:داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست.بشارت باد به تو.اذن دخول صادر شده است.

وقتی وارد شدم چشمم به جمال آقا افتاد.سلام کردم و با شتاب به سویش رفتم.خود را به دست و پای ایشان انداختم و صورت و دستو پایشان را بوسیدم.وقتی سلام کردم،جوابی بهتر از سلام خود شنیدم...

فرمود:ای ابوالحسن.ما شبو روز منتظر ورودت بودیم.چرا اینقدر دیر نزد ما آمدی؟عرض کردم:آقای من؛تاکنون کسی را نیافتم که دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد.فرمودند:آیا کسی را نیافتی که تو را دلالت کند؟ بعد، انگشت مبارک را به روی زمین کشیده سپس فرمودند:نه ! لکن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید و بر بینوایان از مومنین سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره کردید و رابطه ی خویشاوندی را در بین خود بریدید و صله رحم نکردید.دیگر شما چه عذری دارید؟!

گفتم: توبه،توبه؛ عذر می خواهم.ببخشید.نادیده بگیرید...سپس فرمودند:ای پسر مهزیار.اگر نبود که بعضی از شما بر بعضی دیگر استغفار می کنید ، تمام کسانی که بر روی زمین هستند نابود می شدند، به جز خواص شیعه؛ همانهایی که گفتارشان با رفتارشان یکیست.سپس مرا مخاطب ساختند و احوال مردم عراق را پرسیدند.عرض کردم:آقا.چرا شما از ما دووووور و آمدنتان به طول انجامیده است؟ فرمود:پسر مهزیار.پدرم از من پیمان گرفت و به من امر فرمود که جز در کوههای سخت . بیابانهای هموار نمانم. به خدا قسم مولای شما امام حسن عسگری (ع) خود رسم تقیه پیش گرفت و مرا نیز امر به تقیه فرمود و اکنون من در تقیه به سر می برم.تا روزی که خداوند به من اجازه دهد و قیام کنم.

عرض کردم:آقا چه وقت قیام می کنید؟ فرمود:موقعی که راه حج را بر روی شما بسته و خورشید و ماه در یک جا جمع شوند و نجوم و ستارگان در اطراف آن به گردش در آیند.عرض کردم:یابن رسول الله(ص).این کجا خواهد بود؟فرمودند:در فُلان سال.دابه(دابت) الارض در بین صفا و مروه قیام کند در حالیکه عصای موسی و انگشتر سلیمان با او باشد و مردم را به سوی شهر سوق دهد ، به سوی کوفه می آیم و مسجد آن را ویران می سازم و طبق ساختمان اول،آن را بنا می کنم و ساختمانهایی را که ستمگران ساخته اند خراب می کنم و به همراه مردم، حج اسلامی را انجام می دهم و به مدینه می روم؛ حجره را خراب کرده و آن دو تن را که در آنجا مدفون هستند بیرون می آورم و دستور می دهم آنها را با بدن های تازه به کنار بقیع بیاورند و به دو شاخه ی خشکیده امر می کنم آنها را به دار بیاویزند و مردم به وسیله ی آن دو آزمایش می شوند.اما سخت تر از آزمایش اول.در آن روز بر روی زمین کسی باقی نمی ماند جز مومنی که قلبش خالص به ایمان باشد.

عرض کردم ای مولای من.بعد از آن چه می شود؟

فرمود:  بازگشت

 

ببینید و گوش کنید:

++امام ح س ی ن،کلید رمز ظهور( کلیپ اصلی)

شباهت امام ح س ی ن با امام زمان(دوست داشتید،گوش کنید!)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۲
فرهاد

نظرات (۱)

در اوج زیبایی ترسانک بود .
واقعاً دارم میگم ، نمیدونم حال و روزمون اون موقع چی میشه ...
پناه بر خدا ، ان شاءالله یکی از یاران باشیم
یاعلی
پاسخ:
انشاء الله.علی یارت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">