عهدشکن
سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۸ ب.ظ
در ابتدای راه ، قرارها گذاشتم
سرخوش ز عشق ، گرچه شناختی نداشتیم
دلداده و دل به دل هم که دوختیم
پروانه و شمع شدیمو چه سوختیم
دلبسته؟! وابسته؟! تو فرض کن هرآنچه بود
هر روز حرف زدیم از آنچه بودو می نمود
ناگه در این وسط دو سه تا اتفاقِ بد
شُد مایه ی جدایی ما تا همین اَبَد
جرأت نداشتیم بمانیم غرقِ درد
باشیم سر قرارهایمان مثل هرچه مَرد
بر ریشه ی درختِ اعتمادِ هم تبر زدیم
هیزم شکن نبودیم ، ولی پُر هُنر زدیم
هرآنچه سرمایه ی دل شد ، فروختیم
مسکین شدیم ، چَشم به تقدیر دوختیم
تو مدعی بی گناهیو ...منم چنین
باشد...قبول! هرچه تو گفتی...فقط ...ببین!
برگرد و از مسیر نگاهم عبور کن
رد شو...نمان...فقط ضرباتت مرور کن
۹۴/۰۵/۲۷
زیبا بود ، تصویر هم ...
همیشه سعی کردم با کسی قرار نذارم ، چون میترسم خودم از رفتن سر قرار منصرف بشم
موفق باش