کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر


۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۵
فرهاد


ترانه " خدا رو چه دیدی؟ " با صدای رضا صادقی

۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۶
فرهاد


عمرم چقدر کوتاه می شود
وقتی روز های بودنت را
از روزهایی که می توانستی باشی و نبودی
کم می کنم...
.
.
.
من فقط روز های "با تـــــــــــو "بودن را
"زندگـــــــــــــی" کـرده ام !!!

۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۳۱
فرهاد

 

وقتی بچه ها زمین می خورند گریه می کنند و بزرگترها دست آن ها را می گیرند و از زمین بلندشان می کنند ولی بزرگترها اگر به زمین خوردند باید دستشان را روی زانو بگذارند و بلند شوند و چون گریه نمی کنند کسی زمین خوردن آنها را نمی فهمد. زمین خوردن بچه ها موجب زخمی شدن دست و پایشان می شود ولی زمین خوردن بزرگترها، قلبشان را جریحه دار می کند.

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۵۹
فرهاد


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۱
فرهاد

 

زمان به ما یاد می دهد تک بُعدی باشیم

زمان دوست دارد ما فقط درس بخوانیم؛ورزش کنیم؛در مطبخ باشیم؛بشوریم یا بسابیم؛و....

زمان البته همه ی اینها را به خاطر خودمان می گوید!!! چون می خواهد آینده ی درخشانی داشته باشیم

اما زمان می داند ماها مدتهاست شبیه هم شده ایم

همه مدرک داریم.همه دکتر و مهندس هستیم.همه در مطبخیم.همه بشور و بساب داریم

و هیچ یک از اهالی کوچه ی ما نقاش خبره ای نیست

همسایه ی بیخ گوش ما شبها سنتور نمی زند

کسی برایمان نامه نمی فرستد

همه کولر اسپلیت هم داشته باشند ترجیح می دهند با مدرکشان خودشان را باد بزنند

حالا خیلی کارها برای خیلی ها عار شده

مثل عاشق بودن

اما

ما یک جور دیگر شبیه هم شده ایم

خودت می دانی چه جور

ببین

پایم به پایت بدجور بند شده...بدجور؟! نه...خوب جور بند شده

ما که مثل اهالی کوچه هایمان نیستیم

مگر نه؟

 

ترانه ی " ماه پیشونی " با صدای محسن چاوشی

۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۳
فرهاد


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۰
فرهاد


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۳۳
فرهاد

 

او مرا کنار نمی گذارد

چون سهمش را از من می خواهد

ولی جیبم را از سهمی که به من نداده خالی می کند

و سیبی را که به من نداده ، گاز می زند

من نگاهم را با خاموشی می پوشانم

تا مبادا صدای فراموش کردنش را بشنوم

او نمی گذارد
او آنقدر عمیق است که من گریه ام می گیرد

او آنقدر عمیق است در من که تا می گریزم

با دستهای نوازشگرش

گریبانم را می چسبد

او مرا کنار می زند و دهانم را می دوزد

تا با آن حرفهای بزرگش را بزند

من غرق می شوم

رویاهایم را دهان او می بلعد

او

رویایم را به گردنش می آویزد و به آسمان فخر می فروشد

او همه چیز من است...همه چیز

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۷
فرهاد


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۳۱
فرهاد