کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۹ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است


سکانس اول:

نشسته ام روبروی حضورت دقیق شده ام و به حرفها و برخوردهایت فکر می کنم.هر بار که می اندیشم،اشتیاق دانستن جواب یک سوال،ذهنم را به هم میریزد.دلم می خواهد این سوالِ هزار بار مطرح شده،دست از سرم بر دارد؛اما دست بر نمی دارد؛ و این دلخواه من نیست.نمی دانم بپرسم یا نه؟!پاسخ آن برایم بسیار مهم است اما طرحش بسیار سخت...از این نظر می گویم سخت که هیچ گاه به جواب واقعی اش نخواهم رسید...

سکانس دوم(باید سریع بروم سر اصل مطلب):

سوال من اینست:(بگذار یک نفس عمیق بکشم)حتی نوشتن این سوال هم نفسم را بند می آوَرَد...تو واقعاً دوستم داری؟! "چرا تعجب کردی؟...نه،لطفاً نگو که پرسشم بچه گانه است،لطفاً نگو که تو باید خودت از رفتار و حرفهای من بفهمی که دوستت دارم یا نه"...لطفاً نگو که...من به رفتارت خیلی دقیق شده ام.تو با همه با مهربانی و عطوفت رفتار می کنی.از کجا باید بفهمم که مرا طور دیگر دوست داری یا اصلاً دوست داری...

سکانس سوم(من از لهجه های فلسفی بدم می آید):

من این حرفها را قبول ندارم که باید به همه ی مردم به یک چشم نگاه کنیم.ما باید با افرادی که دوستشان داریم یا خیلی دوستمان دارند با شیوه ای متفاوت رفتار کنیم.البته این تفاوت در رفتار باید طوری باشد که برای خود و طرف مقابلمان کاملاً قابل تشخیص باشد.به نظر من،ما باید از افرادی که خیلی دوستشان داریم توقع داشته باشیم!نخند...(کجای حرف من نادرست است؟؟؟)ما آدم هستیم و آدم هم توقع دارد.من قبول دارم که باید سطح توقعاتمان را متعادل کنیم.اما این قانونِ نانوشته در رابطه با افرادی که ابراز می کنیم جزو عزیزترین کسانمان هستند صدق نمی کند.من این را قبول ندارم،قبول ندارم و...قبول ندارم.(اهمیتی هم دارد؟!)

سکانس چهارم(امیدوارم از چند جمله ی آخر این سکانس دلخور نشوی):

دارم به تو و حرفها و رفتارت فکر می کنم.تو می گویی که من برایت مهم هستم و نسبت به دیگران،بیشتر به من بها می دهی.اما من این حرفها را لمس نمی کنم.من این بها دادن را لمس نمی کنم.این موضوع دارد ثانیه به ثانیه مرا آزار می دهد.شاید تو داری به شیوه ی خودت عمل می کنی.اما این شیوه،همان شیوه ایست که در مورد دیگران به کار می بندی.برای همه...

سکانس پنجم:

لطفاً یک روز واقعاً درک کن که چگونه باید دوستم داشته باشی.الان سرت شلوغ است و نمی توانی و نمی خواهی درک کنی که من چه می گویم.امیدوارم روزگاری در این مورد با من هم عقیده شوی.امیدوارم روزی که با من هم عقیده شدی ،در همان حوالی باشم.در غیر اینصورت...

سکانس آخر:

با همه ی این احوال،در ازدحام بی وقفه ی سکوت و تنهایی و دلتنگی های مزمنم،

دوستت دارم!

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۲۱:۰۰
فرهاد

یادم می آید آن اوایل،گوشه نشین شهر عشقت بودم.حالا در مرکز شهر عشق تواَم.چقدر ترقی کرده ام!چقدر بزرگ شده اَم از وسعت محبتت.تعجب نمی کنم.من مسبوق به سابقه ام.دائماً به نقطه ی انتهایی نگاه تو می اندیشم و رَدِ آن مسیر را التماس می کنم.برای خودم نگرانم که آیا آخرِ این مسیر،منم؟

اگر نباشم،از تحقق این همه نگرانی، می میرم.


 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۶
فرهاد
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۱:۰۰
فرهاد
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۰:۲۲
فرهاد
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۷
فرهاد

 

 

((اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است))

سُرب است در هوا و مرا کیمیا کم است

هر روز سرفه میکنم از دردهای خود

آلودگی های هوا چون دمادم است

دور محیط زیست چنان خط کشیده ام

گویی که زیستن نتوان؛چاره ماتم است

گویم به "ابتکار"،رئیس محیط زیست

پس چاره ای بجو!که عجب وقت ما کم است

کارم کشد به دکتر و دارو دگر چه سود؟

آخر میانِ ناصرِ خسرو ،دوا کم است

گویی که سُرب و سینه بسان دو کهنه دوست

چسبیده اند تا سرطانی که مبهم است

درد منو خیال تو را با زمین بگو

چون آسمان،سیه شده ی ابرِ بی غم است

بیخود گفته اند که مهتابِ پُشتِ ابر

روزی برون شود...همه چیزها دَر هم است

اینها بهانه بود،مرا با هوا چکار؟!

جانم برای از تو نوشتن،مرا کم است


 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۰۷:۳۹
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۷
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۳
فرهاد

اشعار بانوی آلمانی «مارگوت بیکل» با صدای شاملو

بشنوید:

http://www.mediafire.com/download/ocqr3danm1y/01.mp3

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۰
فرهاد

                    من از کم قدری خارِ سرِ دیوار دانستم                               که ناکَس کَس نمی گردد از این بالانشینی ها


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۲:۴۶
فرهاد