کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۹ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

بوی بهار می شنوم از صدای تو

                                    نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من

                                    ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

ای صورت تو آیه و آیینه خدا

                                    حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر

                                    آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام

                                    تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود

                                    ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

                                    فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تو می تپد

                                    چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان

                                    آواز آسمانیشان لای لای تو

بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:

                                    یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری، برای من

                                    دار و ندار و جان و دل من برای تو

 

قیصر امین پور

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۳:۲۱
فرهاد


چند وقت پیشا یهویی رفتم توو بحر معنی محله گیشا.چون تقریباً هر روز توو مسیر رفت و برگشتم به اداره از زیر پل گیشا میگذرم.از این رو رفتم توی سایتا و یه سری تحقیق کردم و به مطالبی دست پیدا کردم.شما بهتر می دونید که اغلب محله های تهرون تعریف مسبوق به سابقه و مشخصی دارن.مثلاً همین نازی آباد خودمون که البته یه زمانی جُردن جنوبی بود و الان به دلیل ورود بی رویه مهاجر از اطراف و اکناف،یه چیزی شبیه استرالیا شده:)...خلاصه.کاشف به عمل اومد که دو نظریه برای معنی واژه ی گیشا وجود داره.اولی اینه که گیشا قبلاً کیشا بوده و این نام برگرفته از نام دو بنیانگذار این منطقه(کینژاد و شاپوری)هست.نظریه بعدی اینه که اگه تصور کنیم گیشا به عمد یا از روی اشتباه سهوی گیشا شده و همون کیشا(با کاف)درسته باید بگم که معنی لغوی و تحت اللفظی گیشا از اونچه که فرهنگهای لغت گفتن ،به زنی اطلاق میشه که تحت تعالیم و تربیت های خاصی به منظور مشغول کردن مردان و رقص برای آنها و...قرار می گیره که البته این موضوع ریشه ای شرقی و ژاپنی داره.البته اینو هم بگم که تلفظ انگلیسی محله ی گیشا با اون گیشای ژاپنی فرق داره.ولی کلاً ضمن احترام به بنیانگذاران هر محله ای در تهرون،قصدم این بود چیزی رو که خودم نمیدونستم و تازه متوجه شدم،به دوستانی هم که نمیدونستن منتقل کنم.البته میشه این تعبیر خوشبینانه رو هم داشت که چون تلفظ کیشا یه کم سخت و دهن پر کن بوده لذا برای راحتی گیشا گفته شده.با همه ی این احوالات ،من که ترجیح میدم همون کوی نصر و پُل نصر بگم...  

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۰۹:۰۰
فرهاد

عکس زیبای
هنگامی که پا به حرمتان گذاشتم،بیش از هر آنچه که شنیده بودم را دیدم.ادبتان،سخاوتتان،هیبتتان،همه و همه با خونم آنچنان عجین شد که دیگر مرا گریزی نیست...

عباس جان...شما خود نیک می دانید زمانی مصادف با این ایام بود که آتش به در خانه ی مادرتان بردند و ایشان را آنچنان آزردند که بعد از آن ،دنیا روی خوش ندیده است.شما یَل فاطمه ام البنین بودی اما ما که می دانیم مادرتان فاطمه ی زهراست ...و تاریخ چیزی دیگری می نوشت اگر بودید و در آن روز بر پاشنه ی در می ایستادید و همچون قمر بنی هاشم می درخشیدید...

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۳ ، ۱۲:۰۰
فرهاد


اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم بپای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
بها کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

محمد علی بهمنی

دانلود ترانه با صدای علیرضا قربانی

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۳ ، ۱۰:۵۱
فرهاد


حدود دو ماهه که از درگذشت زنده یاد مرتضی پاشایی و همچنین تنی چند از ورزشکاران و همچنین هنرمندان عرصه سینما و تلویزیون می گذره.زمانی که مرتضی پاشایی عزیز ابدی شد،به فکر افتادم که مطالبی رو از زوایا و حواشی مراسم این خواننده ی عزیز و اتفاقات اجتماعی اون مقطع زمانی بنویسم اما اونقدر این حاشیه های نابحق،زیاد و آزار دهنده شد که پیش خودم گفتم من دیگه حاشیه پردازی نکنم و مرتضی رو همونطور که توی کنسرتش دیدمشو شنیدمش،پیش خودم نگهدارم.گرچه خیلی برام جالب بود که اونایی که اون روزا اون دور و برا بودن،حتی یه فایل ترانه هم از ایشون توی پخش ماشینشون یا خونشون نداشتن!!البته از طرفی دیگر زیبایی هایی هم بود که خُب همه میدونیم و نیازی به تکرار اونا نیست.اما امروز به توصیه ی بجای دوستی بزرگوار بر این شدم که درباره ی بابابزرگ تهرونمون بنویسم.گرچه سرم حسابی شلوغه و ممکنه هر چی الان دارم می نویسم ناقص باشه،اما شایسته ندونستم که این درخواست رو بجا نیارم که قطعاً وظیفه ایست به دوش همه ی دهه ی پنجاهیها و دهه ی شصتیها.می خوام حرف خودمو بگمو چیزی جدا از اون چیزایی که راجع به این موضوع توی سایتا هست.

یادش بخیر اون وقتا منتظر میموندیم که برنامه ی کودک ساعت پنج عصر بشه و اون پسر برنامه کودک با صدای "بود بود بود بود"بیاد.منم که بساط عصرونه رو با چای شیرینو نون بربریو خامه ردیف میکردمو مینشستم پای برنامه تا شاید پینوکیو بده و روباه مکارو گربه نره...

البته چه می چسبید وقتی خونه ی مامان بزرگم که ته شاهپور(کوچه تهرانچی)بودمو میرفتم از مغازه ی کاظم سیبیل، بیست تومن خامه میگرفتمو میومدم تا زودی برسم پای برنامه کودک.وقتایی هم که خونه ی خودمون نازی آباد بودیم هم یه صفای خاص خودشو داشت.همون صفایی که شادروان مرتضی احمدی توی برنامه های این چند شبی که از ایشون پخش شد بهش اشاره کرد و گریه کرد.منم گریه کردمو افسوس خوردم.منم افسوس خوردم به اون وقتی که پیاده از نازی آباد تا بازار بزرگ یا حضرت عبدالعظیم می رفتمو تموم کوچه پس کوچه ها رو گز می کردم.یا وقتی که مدرسه رهنما توی میدون منیریه میرفتمو بعضی وقتا که با بچه ها جیم میزدیم،پیااااااااااااااااااااااااااااااده خیابون ولیعصرو تا میدون تجریشو دربند،میرفتیمو برمیگشتیم.باورم نمیشه این همه راهو میرفتیمو برمیگشتیم.هر دو تا مرتضی(پاشایی و احمدی)از دو نسل متفاوت بودن با خاطره های متفاوت.اونا توی زمان خودشون موندن اما این منم که عوض شدم.این ماییم که عوض شدیم و داریم عوض میشیم.الان حتماً باید حداقل صدهزار تومن توو جیبمون باشه تا یه ایستگاه سفر کنیم ولی اون موقع با دوتا بلیت اتوبوس...هی.چی بگم؟!

بزرگی میگفت:پول که باشه همه خوبن،عزیزن،همه چی حله...خُب حتمن راست میگه.اما موندم توی اینکه اون موقع که پول نداشتم چرا همه چی حل تر بود؟!!

صداهای قشنگ بود،مسیرای قشنگ،عشقای قشنگ...نون بربری خوشمزه،خامه و سرشیر اعلاء

و راست گفت بابا بزرگ که جنوب شهری بود و منم همون جنوب شهری هستم توو حسرت همون وقتا

ای بابا.کجا رفتی بابا بزرگ شمال و جنوب و شرقو غرب تهرون که یادت بخیر.کجا رفتی که دیشب با خودم می گفتم:کاش آدمایی مث تو دویست سال عمر می کردنو میموندن ولی من می رفتم...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۱۳:۰۰
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۸:۳۱
فرهاد


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۰۹:۰۰
فرهاد

لطفاً به ادامه مطلب مراجعه فرمایید:

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۱۶:۲۶
فرهاد


چه می شد این نبودن ها جایشان را به بودن ها بدهند؟!

خدا خودش خوب می داند دلم می خواهد بیایم که دلم لک زده برای دیدنت؛برای صدا زدنت؛برای صدا زدنم؛نفَست،خواستنت،بوییدنت... و خلاصه هر آنچه متعلق به توست.

نااُمیدت که نکرده ام؟هِی با خودم  کنار همین پنجره قرار می گذارم که شاید هوای تکرار قصه ی بیابانگردی مجنونم به سر زند و تو شاید ته دل مثل حریرت،کمی امیدوار...

فرهاد را دگر چیزی جُز نامی کهن نمانده با این فاصله های شیرین!

نکند مرا از چشمان خود بیندازی.جای تو که اینجا قرص قرص است.هر آن در هر تقابلی تو پیروزی،چنان که کفه ی هیچ ترازویی را تاب مقیاس عظمتت نیست.

منت گذار و قدم رنجه کن؛کف پایت را بوسه گاه چشمان بیقرارم قرار ده.از اقیانوس محبتت همیشه امواجی سهمگین بر من می کوبند و چنان به ساحل قلبم هجمه می آورند که گویی این آب و خون را هیچ قراری نیست.

می خواهم جسارت کنم و چیزی در گوشت بگویم.(حالا که ظاهراً خوابی بگذار وسوسه ی دادن نشانه هایم را که با تو نشان یافته باز گویم و آنقدر نزدیکت شوم که عِطر بید مجنون"نه!بیدِ فرهادِ" گیسویت چنان مستم کند که دامن از کف بدهم.)

تا فرهاد هست مجنون را چکار؟!

گسیل سلولهای تنم یکصدا تو را فریاد می کنند.گویی خوابم و هر آن دعا می کنم هیچ بیدار نشوم.انگار دسته ای از گیسوانت که نه،تاری از موهایت،دلم را به زنجیر کشیده است.دستم را بگیر تا از گرفتن دستانت بنویسم.

دوست داشتنتت همچو عشق به آب است که از ازل تا ابد،هر دم این تشنگی را گریزی نیست.در حسرت شعری از آب و آیینه،مشوشم.اصلاً شاعری که شعرش نتواند مرا به دزدانه نگاه کردنت بخواند،به چه کار آید؟مگر نه این است که هر آن مرا با این نگاههای خیس با نگاههای بی نگاهت،معطر می کنی؟

من آمدم.مرا نخواستی،بگو...می روم...اما تو را به خدا،تو همیشه بمان!

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۳ ، ۰۸:۰۰
فرهاد