کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۹۱ مطلب با موضوع «کافه دل نوشته» ثبت شده است


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۷
فرهاد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۰
فرهاد


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۵
فرهاد


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۰۶:۰۰
فرهاد


 او را نگاه مکن

 نه او را و نه هیچ کس دیگری را

 دیگر طاقت ندارم

 من اینجایم...در تیررس نگاهت

 باور مکن بودنم را

 اما بگذار همچنان تار و محو

 چیزی در حد گمان و خیال

 یادی باشد از من در چشمانت...دلت

 من که نمی توانم دلت را مدام چنگ بزنم که اینگونه ام...اینگونه باش...

 بگذار سایه ی سنگینی باشم از تصورت در عشق

 که اگر بگذاری...

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰
فرهاد


من دائماً شعر خواندم و ترانه نوشتم که...اصلاً دیگر تو حق نداری تردید کنی.من به ادامه ی نگاههای تو دل بسته ام.حق نداری ذره ای در نگاهم تردید کنی.مگر من تمام دلم را روی سفره ی عشقت پهن نکردم که اینگونه بعضی اوقات مردد می شوی!و نگاهت را که در تلاقی نگاهم در مشرق چشمانت دوخته بودم برمیگردانی.مگر صداقت من در وجودت تجلی نکرد و این راه طولانی را با قدمهای هم آغاز نکردیم که شک می کنی؟

نفسم بالا نمی آید.نمی توانم فریاد بکشم.باشد...تسلیم...تو تقصیری نداری...حق داری شک کنی.

اما یک چیزهایی هست که باید بگویم.به من که در پس سالهای بی عشقی پدرم،از مادرم برای عاشقی زاییده شدم؛به من که هر روز در خودم جا نمی شوم و وجودم ظرفیت این کرانه ی بیکران را ندارد؛به من که پشت دیوار عشقت ایستاده ام و از تو اجازه می گیرم تا کنار چشمهایت بخوابم؛به من که لحظه هایم سرشار از هذیانهای گاه و بیگاه و نقطه چینهای موازی با خودم هستند...در آن بداهه گویی شک و تردید که تو می گویی و من لابه لای روزشمارهای پراکنده ی فکرم گُم می شوم،شک نکن.

من،پیوست روح و جسم تواَم...منضم به عشقت

 

ترانه ی " تردید " با صدای سامان جلیلی

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۳:۴۶
فرهاد

 

 

باران می آمد...

گفتی : دوستت دارم

به خیابان رفتم

فضای اتاق

برای پرواز

...

کوچک بود...


ترانه ی " بارون " با صدای حسین توکلی

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۸
فرهاد


یکی بود...یکی نبود

دو تا شدن

منو تو

یکی بود... یکی نبود

اون یکی گشت

اون یکی پیدا شد

دو تا شدن

یکی بود... یکی نبود

اون دو تا "ما" شدن

یکی بود... یکی نبود

ما شدن

رها شدن

زیبا شدن

با همدیگه تنها شدن

 

یکی بود یکی نبود با صدای علیرضا کنگرلو

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۰
فرهاد


حالا که این نامه را مینویسم ، تو چمدانت را بسته ای و رفته ای.

کاری از من برنمی آید و این رسم هر ساله ی توست چنین آمدن ها و رفتن ها.

عادت کردم که به تو دل نبندم پاییزِ من.

آن روز با لباس زرد آمدی.چقدر پیراهنِ زرد به تو می آمد...

و به من شکوفه ای دادی و گفتی: این شکوفه انار خواهد شد.

...انارِ شیرین قسمت فرهاد شد

و من برای رسیدن به دلِ شیرین ، فرهادوار تیشه زدم و با انبوه آرزوهای سرخم دلت را جست و جو کردم....دگر چه می خواهی؟!

 اکنون در انتهای کوچه ی آذر به خودم آمدم.

پاییزِ من...تو رفتی...اما بگذار همان شود که می خواهم.

با همان قطاری که زمستان را آورده...برگرد.

 

 اولین شب آرامش با صدای مهران زاهدی

 

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۰
فرهاد


یه نوشته از قبل:

توی ویلای اداره ام.کنار ساحل زیبای انزلی.تنهام و ساعت 22:40 دوم دی ماهه.دارم موسیقی  Love Theme From The Godfather اثر Nino Rota رو گوش میدم.دوسش دارم.حس خوبی بهم میده.حس پدرخواندگی.

...کاشکی پدرخواندت بودم.شاید الان این تنها آرزومه توو عمق اندوه نداشتنت.اونوقت کسی دیگه جرأت نداره بهت بدی کنه.اونوقت هر کسی باهات نامهربون شد باید تاوان سنگینی پس بده.آخه من پدرخوانده ام و تو خانوادمی.تو همه کسمی.فقط یادت باشه خواسته هاتو فقط به پدرخوانده بگی نه کسی بیرون از این خانواده.چون کسی جرأت نداره رو حرف Godfather حرفی بزنه.

همه پدرخوانده رو دوس دارن.اما من می خوام فقط تو دوسم داشته باشی.شاید دوس داشتن دیگران از سر ترسه اما دوس داشتن تو از سر احترام.قبل از اینکه بهت یه چیز دیگه بگم یادت باشه حرفای ویتو کارلئونه رو توی آخر حرفام بخونی.

حالا بگو دوسم داری؟

منم پشت در.در قلبتو وا کن...منم پدرخوانده...

.

.

.

.

پدرخوانده

 بوناسرا: من دخترمو با شیوه آمریکایی بزرگ کردم. بهش آزادی دادم. اما بهش یاد دادم هرگز خانواده‌اش رو بی‌آبرو نکنه. اون یه دوست‌پسر غیر ایتالیایی پیدا کرد. با اون به سینما می‌رفت. شب تا دیروقت بیرون می‌موند. من اعتراض نکردم. دو ماه قبل، اون پسر، دخترمو به همراه یکی دیگه از دوستای پسرش برای رانندگی با خودش می‌بره. اونا به زور مجبورش کردن ویسکی بخوره، و اون وقت سعی کردن ازش سوءاستفاده کنن. اون مقاومت کرد، غرورش رو حفظ کرد. پس اون دو نفر، مثل یه حیوون کتکش زدن. وقتی به بیمارستان رفتم، دماغش شکسته بود. آرواره‌اش خرد شده بود و با سیم به هم وصلشون کرده بودن. از زور درد، حتی نمی‌تونست گریه کنه. ولی من گریه کردم. چرا گریه کردم؟ اون تنها روشنایی زندگی من بود. دختر زیبا… حالا دیگه اون هرگز زیبا نخواهد بود… معذرت می‌خوام… رفتم پیش پلیس. مثل یه آمریکایی خوب. این دو پسر به دادگاه کشونده شدن. قاضی اونا رو به سه سال حبس محکوم کرد. ولی حکم رو به حالت تعلیق درآورد. حکم رو معلق کرد! اونا همون روز آزاد شدن. مثل یه احمق وسط دادگاه وایساده بودم. اون دو حرومزاده، به من خندیدن. اون وقت به همسرم گفتم: «برای عدالت، ما باید پیش دون کورلئونه بریم».

 ویتو کارلئونه: چرا رفتی پیش پلیس؟ چرا همون اول نیومدی پیش من؟

دیگه هیچ وقت به کسی خارج از خانواده نگو که چی فکر می‌کنی.

گوش کن: Love Theme From The Godfather

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۳
فرهاد