مرا ببخش اگر مثل فصل پاییزم
به رنگ زرد... و از شاخ و برگ می ریزم
و یک سوال برایم همیشه تکراریست
در این بهار،چرا دائماً خزان خیزم؟!
بیا...! بیا و ببین با دلم چه ها کردی!
که در حضور غرورم، ترحم انگیزم
قسم به حرمت عشقت اگر که از چشمت
هزار بار بیفتم، دوباره برخیزم
میان شیشه ی قلبت و سنگ احساسم
به قدر یک تَرَکِ کوچکی،گلاویزم
مگو که حرف بزن؛کارِ دل گذشته زِ حرف
تو را به جانِ عزیزت،مگو زبانریزم
چنان به وسعتِ این التماس ، خو کردم
که از نگاهِ دلم تکه تکه می ریزم