کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۷
فرهاد


رسیدن سرآغاز دل کندن است

مگر می شود ترس رفتن نداشت؟!

مگر می شود پیش آیینه ها

نشست و هراس شکستن نداشت؟

مگر می شود رفت تا پنجره؟

ولی اشک در خاک گلدان نکاشت

و یا می شود پای در ایستاد؟

کمی بغض با پای لرزان نداشت؟

رسیدن سرآغاز یک فاجعست

نهایت ، جداییست...دل کندن است

ولی با همین حالو این ماجرا

رسیدن تمام دلیل من است

جدایی با صدای احسان خواجه امیری

 

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۵
فرهاد


به لینک زیر مراجعه و با انتخاب هر سال، حوادث مربوط به آن سال در مکه را مشاهده فرمایید:

http://nasimonline.ir/Mecca.html

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۷
فرهاد

 

 

سلام!

شامت خوش ؛ سرت سلامت...

نیستی.اما مطمئن باش اگر کنار هم بودیم از ترس مرگ رویاهای ابریشمیمان شب را تا صبح نمی خوابیدیم.گرچه گناه است در آغوش یکدیگر خفتن.اما در آغوش خیالت خفتن جسارتیست ناتمام و بی اجازه.

نیستی.اما مرا در آغوش بگیر.بگذار رویاهای ابریشمیمان همچو پیله ای پاره شود...پروانه شود و برود آنسوی دشتها.

عمر این لحظه ها همانند برق یک نگاه است.می آید.می رود.می میرد...و می دانم می میرم.آنگاه چه خوشبختم که تو مرا خواهی بوسید آنی که در کفن ستاره ها آرمیده ام.

مرا محکم ببوس.همچون داغ مُهر نماز بر پیشانی ام جا بنه.دستهایت را رها مکن.به خدا قول می دهم وقتی که دستهایت عرق می کنند رهایشان کنم.

می دانم که می ترسی ذره ای شرر در وجودم شعله کشد و بسوزانمت و خود بسوزم.

نیستی.اما مرا ببوس.رمقی نمانده است مرا.روبرویم بایست.دستهایت را بر شانه هایم بگذار و بِدم در کالبد جانم.

بگذار دستهایم را دورکمرت حلقه کنم.اصلاً بیا با هم برقصیم تا آنسوی شمشادها.تا باغهای  سیب و گیلاس که تداعی طعم لبهای توست.

نیستی.اما بنوش اشک چشمانم را و دریایی شو.من همان ساحل خسته ام.بیا و با من رویایی شو...

 

موج اشک با صدای سالار عقیلی

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۵
فرهاد

 

 

امروز شاید مانند تمام روزها بود.اما با این تفاوت که من آنقدر بی تاب بودم که پرستوی جانم هر دم خود را در نبودت به قفس میزد و تو نبودی و تنها یاد تو بود.

امروز شاید مانند تمام روزها بود.اما با این تفاوت که تو نبودی و فقط یاد تو گوشه چشمانم را درید و سرازیر شد.تو نبودی و من می دانستم که اگر هم بودی تنها یادت بود و نه خودت.

منتظر آمدنت ماندم.نیامدی...دستانم خالیست؛دلم پُر

چقدر دوست داشتم که سکوت را می شکستی و برایم می گفتی از آنچه بر تو گذشت و من از آنچه بر من.دیگر طاقت نیاوردم.مجبور شدم سکوت را بشکنم و از تو سوال کنم.اما تو نبودی و فقط یادت پاسخم را داد.

لرزیدم و تلخ خندیدم...

امروز شاید مانند تمام روزها بود.با این تفاوت که...

چاره ای نداشتم جز اینکه به یاد تو نامه ای بنویسم.هر چند خلاصه.

جوابش را هم ندهی به یاد تو خواهم بود.

به یاد تو

 

ترانه ی "یاد تو می افتم" با صدای فریدون اسرایی

 

۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۲
فرهاد


سلام.برگشتم با کوله باری از برکت برای همه ی ملتمسین.

رسم بر این است که هر سفر برکات معنوی خاص خودش را دارد.انسان در هر سفر زیارتی یک چیز جدید نصیبش می شود و آنچه در این سفر علاوه بر دیگر موارد نصیب این حقیر شد و برجسته ترین برکات است،دیدار با شیخ عباس حاج محمد علی الکشوان(کلیددار حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام)بود.بسیار ثلیث و شیرین به زبان فارسی سخن می گوید و اذعان می دارد که دایه اش ایرانی و اهل اصفهان بوده.بطور اتفاقی ایشان را پیدا کردیم و ساعت 22:30 شنبه 28 شهریوربا قرار قبلی خدمت ایشان رسیدیم.خانه ی حیاط دار تقریباً کوچکی در ابتدای خیابان علقمه.دو تا اتاق توو در توو بود که نشستیم تا تشریف آوردند.

شیخ عباس متولد 1936 کربلا است که به گفته خود از 485 سال قبل خاندان آنها از ایران به کربلا مهاجرت کرده و 12 نسل پشت سر هم همگی خادم، کفشدار و کلیددار حرم حضرت ابوالفضل(ع) بوده‌اند.خود شیخ عباس بعد از 36 سال کار بازنشسته شده و هر روز منزل کوچکش پذیرای کاروانهای مشتاق زائران ایرانی و غیره است که به عشق شنیدن گوشه‌ای از خاطرات و معجزات به دیدن شیخ می‌آیند.

مطلب زیاد است اما مختصراً عرض کنم که شیخ پس از خوش آمدگویی به ما اول از همه رو به من کرد و گفت:چرا آنقدر دور ایستاده ای؟عرض کردم:حاجی،پیش شما آمدن جراءت می خواهد.میترسم نزدیک شوم و چشم بصیرت شما چهره ی واقعی مرا بهتر ببیند.گرچه یقین دارم که آبرویم را نمی برید اما احتیاط شرط عقل است(با خنده).

فرمودند:تو سال دیگر هم بیا که کارت دارم(با خنده).

خلاصه ایشان شروع کردند به صحبت و یکی از معجزات حضرت عباس(علیه السلام)را زمانی که خود ایشان در سن دوازده سالگی در کنار پدرشان در حرم آن حضرت به خدمتگزاری مشغول بودند و به چشم دیده اند را تعریف کردند.

پس از پایان این سخنان از ایشان توصیه ای خواستم.یک سفارش ویژه.فرمودند:اگر می توانی روزی 3 بار (یک بار بعد از هر نماز یومیه) زیارت عاشورا بخوان.اگر هم در توانت نیست روزی یک بار را بخوان.آنوقت دست راستت هم پیش دست چپت دراز نمی شود چه رسد پیش دیگران.بعد مرا قسم دادند و بزرگوارانه خواهش کردند که هر وقت روبروی حرم سیدالشهداء می روی حتماً سلام امام رضا(علیه السلام) را خدمت ایشان برسان.یعنی سلام بر حسین و علی ابن الحسین و اولاد حسین و اصحاب حسین  به نیابت از امام هشتم.گفت شما هر چه دارید از امام غریبتان دارید.

خصوصی خدمت ایشان رسیدم و برای دو سه نفر و همینطور برای خودم التماس دعا داشتم.

در آخر فرمودند:سال دیگر هم کربلا بیایید تا داستان خانه ام را که حضرت عباس به من عنایت فرمودند تعریف کنم.

 

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۶:۰۱
فرهاد


اینجا کربلاست...صدای گریه ی من را از بهشت می شنوید!

 

"گریه درماه" با صدای بنیامین بهادری

۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۶
فرهاد

بأبی أنت و اُمـی و همه اجـدادم

..... تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتـادم ..؟

 

 


 

یکی گفت:نمی ری کربلا؟!

یکی گفت:ثبت نام پیاده روی اربعین که شروع شد گفتم الانه که بری دنبالش.

...

نه قصد دارم شاعرانه و لفظ قلم بگم و نه مقدمه بچینم.ساده بگم.نمیدونم چی شد که یه دفه گفتن بیا برو !

شاید...ولش کن.گیجم.دلم شکسته.غصه دارم.اشکم دم مشکمه.من کیم؟عددی نبودم که...

میگم آخه الان وضع مالیم مناسب نیست.نه پول بلیط دارم و نه پول سفر.میگه تو بیا بقیش با ما...عجبا.عجبا.عجبا !!!!!

نمیدونم.واقعاً نمیدونم.شاید هم دعای کسی بوده برام...

سه شنبه عازم نجفم.از اونجا کاظمین.بعدشم کربلا و دوباره نجف.علاوه برخودم برای همتون حتماً دعا میکنم.برای همه و همه.از طرفتون زیارت میکنمو نماز میخونم.اینو قول میدم.البته به شرط حیات.به یاد همه ی دوستان خواهم بود.اگه برگشتم که باز می بینمتون.اگرم برنگشتم نمیگم حلالم کنید.فقط میگم: "خدایا یاری ام کن هر آنچه شکستم دل نباشد". 

اینجا هیچ وقت تعطیل نیست.به امید دیدار.

ترانه "عطر بهشت" با صدای پویا بیاتی

۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۸
فرهاد


عجب روزگاری عجب قصه ای

دارم زیر بارون قدم می زنم

عذابم شده لحظه ی رفتنت

چشامو به اشکم رقم می زنم

 

محاله که از یادِ من پاک شی

چراغای شب شاهدای منند

سفر بی خطر نیست،آروم برو

بدون پشت پاهات چشای منند

 

چه آهی کشیدم دمِ رفتنت

دلم افتاده زیر پاهات،ببین

توی آینه هم نگاهی بکن

خدا ، حافظت باشه ای نازنین

 

توی کوچه ی بی عبور و غریب

منو خاطرات تو تنها می شیم

همش خیره می شم به روزایی که

منو تو با هم،یکدفه ما می شیم

 

مث دوره گردا شده زندگیم

شبای تابستونیمم برفیه

نگو بی خیالِ خیالت بشم

عزیزم نگو؛این چه جور حرفیه؟!

 

نمی دونم اصلاً چه جوری بگم

نمی شه بدون تو من سر کنم

ولی عمق این فاصله هامونو

باید هر جوری هست باور کنم

 

چهل سالگی خیلی اَم دور نیست

بخوای ، پیش تو مثل بچه می شم

نمی شه جوون شد ولی با تو من

همون قصه ای که محاله می شم

 

سفر رفتیو بی قرار تواَم

از این رفتنت بدجوری دلخورم

می خواستم بگم بی من هیچ جا نرو

ولی دائماً حرفامو می خورم

 

شاید دیره اما بدون قلب من

به یک خاطره از نگاهت خوشه

قلم می زنم شعر می گم برات

آخه بی محلیت منو می کشه

 

عجب روزگاری عجب قصه ای

خداجون نبین پشت پا می خورم

زمینو زمانو به هم می زنی

زمانی که بی تو زمین می خورم

 

ترانه ی  "منو بارون"   با صدای رضا صادقی و بابک جهانبخش

 

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۳۷
فرهاد


بزن بارون که این دل بی قراره

دل دیوونه اُم دلتنگ یاره

بزن بارون که چشمام خیسِ خیسه

بزن تا آبروم هیچ وقت نریزه

ببار و ابر دلتنگو ببارون

چشام رو کُن مث اون رود کارون

بزن بارون بزن،دل غرق خونه

یکی داره " بزن بارون " می خونه

ببار؛ یارُم از این طوفان نترسه

یه وقت چشماش پی هیچ کس نلرزه

بزن بارون ، از این بهتر نمی شه

اگر چه حال من اینه همیشه

 

بزن بارون با صدای حمید عسگری

 

ببار ای بارون با صدای استاد شجریان

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۶
فرهاد