شده شبیه تو تمام بی کسیم میخوام که یادت بیاد
به سمت من اگه دلت قدم نزد بزار خیالت بیاد
نگاه خیس من به یاد تو هنوز یه ابر بارونیه
این بغض لعنتی تو خاطرات من یه عمره زندونیه
برای من کسی شبیه تو نبود تو خلوتم با منی
با جای خالی همیشه بودنت دوباره زخم میزنی
بدون تو همیشه این سکوت و بی کسی شده تمام لحظه های من
نبودی و خیال تو تمام خاطرات تو نوشته شد به پای من
نبودی و خیال تو تمام خاطرات تو نوشته شد به پای من
بــــه پــــــای مـــــــــــن
بدون تو همیشه این سکوت و بی کسی شده تمام لحظه های من
نبودی و خیال تو تمام خاطرات تو نوشته شد به پای من
نبودی و خیال تو تمام خاطرات تو نوشته شد به پای من
♫♫♫♫♫♫
شده شبیه تو تمام بی کسیم میخوام که یادت بیاد
به سمت من اگه دلت قدم نزد بزار خیالت بیاد
هوای گریه هام بدون تو پُر از هوای پاییزیه
بدون تو اگه بیوفتم از نفس بهای ناچیزیه
تمام زندگیم شبیه شعله ی اسیره خاکستره
چه فرقی میکنه بزار که از سرم خیال تو بگذره
بدون تو همیشه این سکوت و بی کسی شده تمام لحظه های من
نبودی و خیال تو تمام خاطرات تو نوشته شد به پای من
نبودی و خیال تو تمام خاطرات تو نوشته شد به پای من
بــــه پــــــای مـــــــــــن
درون زندگی ، گاهی اوقات ، مسائل واقعاً بی بهانه و بی صدا اتفاق می اُفتد و وقتی می آید ، آنقدر صدایش بلند است که فکر نمی کردی این صدا همان بی صدا بوده!...کسی داخل زندگی اَت می آید که مثل یک نطفه ی بی صدا بود.داخل جان و روحت می شود...حتی وقتی نیست ، صدایش یک جاهایی درون وجودت انعکاس دارد...فریاد می زند...غذا می خواهد...و دائماً این انعکاس به تو لگد می زند.
آن نطفه در هفته ی دوم به اندازه ی یک لوبیا بود و ... در هفته ی هشتم ، جنین شد و چشمهایش با پلک هایش پوشیده تا مبادا صدمه ای ببیند.گذشت و گذشت تا اینکه ماه نهم رسید.
حالا به او بگو : تو بی دعوت آمدی.با من زندگی کردی.حالا نفسهایمان باهم گره خورده و تو شدی قشنگترین اتفاق زندگی اَم...
من که از ورود بی مقدمه اَت خبر نداشتم.با این حال شدی آخر آمال و آرزوهایم.می بینی زندگی چقدر غیرقابل پیش بینیست؟!
بیراه نگفته اَم اگر اینکه بگویم : تا ابد از این مسیر تولد ، گریزی نیست.
بدون تو غزل عاشقانه می گویم
برای مرهم دردم،بهانه می جویم
صدا ز حنجره اَم گرچه در نمی آید
ولی برای نگاهت ترانه می گویم
به سوز و برف زمستان رسیده اَم اکنون
چه کرده ای؟! که به عشقت دوباره می رویم
((مدام از بغل دردهای بی خبری
نوشته های تو را دانه دانه می بویم))
به یاد خنده ی جان سوز تو،هر از گاهی
به اشک چشم،دلم را دوباره می شویم
تمام حال نگفتم، ولیکن از بر تو
نگاهبان تمامی چو برج مینویم