کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۷
فرهاد
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۰۵
فرهاد
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۵۶
فرهاد

kocholo.org

امروز هنگام نماز صبح،دلم را لای سجاده پیچاندم.دانه های دلم را پهن کردم و دردهای آن را برای خدایم آشکار و برای دیگران پنهان.نمی دانستم که سهم دیگرانی و دردهای بجا مانده از تو،سهم من.باورم نمی شد که به اینجا برسد.با این همه شاکرم که دلی برای دوست داشتن داشتم و چشمی برای گریستن به حرمت تمام الفبای دوست داشتنت.

هوای تو را کرده ام.هوس نیست.بهانه ایست هوایت با این هواهای مسموم.بهانه ای برای زنده ماندن.اما چه کنم که سهم دیگرانی...

وقتی تو نیستی یعنی خوشبختی نیست...به همه ی حرفهایت با منطق فکر کرده ام و فلسفه هایی را رصد کرده ام که نه به منطق آن منطقها معتقدم و نه به فلسفه های آن فلاسفه.با این حال تو کاملاً درست می گفتی.خوشبختی منو تو یعنی اینکه من و تو نباشیم...!ما باشیم.یعنی نباشند دیگرانی.چه بگویم که با همه ی این احوال وقتی یادم می آید که از حق دیگران می گفتی و حق مرا پایمال می کردی...زبانم بند می آید.حق خودت چه؟چه بگویم؟چه داااری بگویی؟

حالا من سهم که هستم؟فکر میکردم سهم تو...من همه ی خودم را که سهم توست برایت کنار گذاشته ام.سهم دیگران از من هم اندک اندک به دست فراموشی سپرده می شود.آنوقت من می مانم و هیچ.تو می مانی و چه؟!

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۰۷
فرهاد

 rainy-day

 

 

سکانس اول(عاشقانه خیس شو):

باران که می بارد،آب پاکی می ریزد روی تقدیرت.سر که برمیگردانی،می بینی عشق دارد از آن دورها سلانه سلانه با همه ی بارو بندیلش می آید سرک بکشد لابه لای زندگی ات.چشم بر هم بزنی،هوایی ات می کند.انگار نه انگار که ادعا می کردی که عرضه داری از روزگار محوش کنی!اما درست اولین قطره که ببارد بر میگردد خودش را می اندازد روی روزهایت.دلت که سنگ روی یخت کرد،عاشق می شوی.زیر باران میرقصی،میرقصی و میرقصی.باران که ببارد،خیس که شوی،دل دیگر سر به راه نیست...

سکانس دوم(معشوقه ی من):

شنیدم که یکی می گفت:باران معشوقه ی من است.به پیشوازش در مهتابی می ایستم.می گذارم صورتم را و لباسهایم را بشوید.باران یعنی قرارهای خیس.باران یعنی تو برمیگردی؛شعر بر می گردد.باران یعنی عطرت که صد پاره ام می کند.باران ترانه ای بکر و وحشیست که زلزله وار میلرزانَدَم.

سکانس سوم(بُرج و کبوتر):

زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود،توی یک صحرای دور یه یه بُرج پیر و کهنه بود،یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد،از اُفُق کبوتری تا برج کهنه پر گشود.

برج ِ تنها سرپناه ِخسته گی شد
مهربونی ش مرهم  ِ شکسته گی شد
اما این حادثه ی ِ برج و کبوتر
قصه ی ِ فاجعه ی ِ دلبستگی شد

باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو ته چشم  ِ برج ندید
عمر  ِ بارون عمر  ِ خوشبختی ِ برج ِ کهنه بود
بعد از اون، حتا تو خوابم اون پرنده رو ندید

سکانس چهارم(دوستت دارم):

باران یعنی آرامش قبل از طوفان.یعنی آنچه که میدهی تا تمامم را بگیری.یعنی دوستت دارمهای مدام.یعنی آبی روی آتش.باران که ببارد چه برکت باشد و چه نفرین،نعمت است.هدیه ایست به اندازه ی تمام کسانی که دوست نداشته ام.پس تو را به اندازه ی تمام کسانی که دوست نداشته ام ،دوست می دارم...

سکانس پنجم(راز عشق):

شادروان قیصر امین پور چه خوش گفت که

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد

آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

گویی که آسمان سرِ نطقی فصیح داشت

با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد

تا رازِ عشقِ ما به تمامی بیان شود

با آب دیده،آتشِ دل ائتلاف کرد

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق

آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت

در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد

تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار

باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

سکانس آخر(خدا):

همه ی این ها را گفتم که به اینجا برسم...باران یعنی...نقطه چین قطره ها...تا...خدا

rainy_weather_hg_clr

 

 

 

 

 

 

 

۳ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۰۰
فرهاد
۰ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۲۶
فرهاد


۱ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۲۹
فرهاد
۵ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۳
فرهاد


سکانس اول:دلم هوای نوشتن کرده

دارد باران می بارد و شعر از آسمان سرازیر می شود.خدا هم شاعری را دوست دارد!

سکانس دوم:سلام!

از این اتفاق زیبا و فوق العاده که در سکانس دوم به تو سلام کردم،تعجب کردی؟راستش را بخواهی بارانی که طعم تو را دارد،دیگر برایم حواس نمی گذارد.باران یعنی...فکر می کنی باران یعنی چه؟!خوب فکر کن.در سکانس آخر برایت خواهم گفت!

سکانس سوم:صداقت

یک موضوع را همیشه به همه گفته ام.این که وقتی بهانه می گیرم،عصبانی می شوم یا مداخله می کنم،چقدر با صداقت می شوم!صداقت من فراموشت نشود.برای کمی توجه کردن وقت داری؟!نمی دانم...آیا باید از یک آشنای غریب اینگونه انتظار داشت؟...

سکانس چهارم:تجزیه و تحلیل

یک پیشنهاد خوب برایت دارم.قبل از اینکه بگویم باران یعنی چه به پیشنهادم توجه کن(لطفاً)چند دقیقه وقت بگذار.گذشته و اکنون را با هم مقایسه کن.فکر می کنی دلیل اینکه این همه برای طرح سکانس آخر صبوری می کنم،چیست؟از پاسخی که می یابی ممنونم.

سکانس آخر:باران

 

......................دارد باران می بارد و...باران یعنی.....تو بگو یعنی چه.....!

 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۳۷
فرهاد
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۴۲
فرهاد