کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۰۶:۰۰
فرهاد


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۰
فرهاد


 او را نگاه مکن

 نه او را و نه هیچ کس دیگری را

 دیگر طاقت ندارم

 من اینجایم...در تیررس نگاهت

 باور مکن بودنم را

 اما بگذار همچنان تار و محو

 چیزی در حد گمان و خیال

 یادی باشد از من در چشمانت...دلت

 من که نمی توانم دلت را مدام چنگ بزنم که اینگونه ام...اینگونه باش...

 بگذار سایه ی سنگینی باشم از تصورت در عشق

 که اگر بگذاری...

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰
فرهاد

 

 

اگه این قلب مریضم نپذیری ، چه کنم؟

بیممو با کُدِ ملی نپذیری ، چه کنم؟

دیشب از حول و ولا از درِ اورژانسِ دلِت

اومدم سمتِ پذیرش ، نپذیری چه کنم؟

دلم از صبح و سحر حال و هوای تو رو داشت

به هوای شیفتِ شب ! ... وقتی که میری چه کنم؟

می خوابم روی زمین میونِ اورژانسِ دلِت

می دونم خیییییلی زیاد بهونه گیری...چه کنم؟

همکارات میگن که شیفتت رو به پایان میرسه

مگه من رو نمی بینی زودی میری ؛ چه کنم؟

بیا زود بالا سرم خانوم پرستارِ عزیز

بنویس نُسخمو تو ، با این اسیری چه کنم؟

آنژیو کن دلمو ، رگاش گرفته به خدا

جون بده بهم که خیلی دستگیری ، چه کنم؟

نبضمو بگیر تا دستاتو یواشی بگیرم

دست ازم نکش ، بی تو این سرِ پیری چه کنم؟

دکترا برن پی کارشون ، تنها تو بمون

تو نباشی واسه ی نمونه گیری چه کنم؟

آنژیو کت رو تو توی رگ دستم فرو کن

قول می دم آروم باشم ، ماه منیری ، چه کنم؟

نوارِ قلبمو وقتی می گیری خوب نیگا کن

مث زلزله می مونه تو نمیری ، چه کنم؟

کاشکی امشب صُب نشه تا وقتی اینجا پیشمی

آخه می دونی چیه ؟ تو بی نظیری ؛ چه کنم؟

 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۵
فرهاد


بارها برامون اتفاق افتاده که مثلاً گفتیم: من نمیتونم دیگری رو درک کنم یا اون منو درک نمی کنه...

حقیقت اینجاست که تا حالا هیچ وقت شیوه ی کاربردی دقیقی برای پیش بینی رفتارای انسانها و درک کامل و متقابل وجود نداشته . با توجه به این مسئله درک مشکلات دیگران قطعاً دانشیه که به مرور می تونیم به اون دست پیدا کنیم .حالا این مرور دو هفته باشه و یا یه سال.این علم یه علم روانشناختیه که نیازمند مطالعه هست.ولی به نظرم برای رسیدن به این علم،یه نوع خودشناسی لازمه که انسان باید در مورد خود و محیط اطرافش و درباره ی عشق و محبت و هر آنچه انسانیته به اون دست پیدا کنه.یه جور بلوغ فکری و عشقی...

ما به طور مسلم و یقین نمی تونیم خودمونو  در قالب افراد دیگه و درک مشکلات اونا قرار بدیم ولی می تونیم تلاش کنیم تا خودمونو  به نقطه ی نزدیک اونا برسونیم.

بذا این یه تیکشو ادبی بنویسم.آخه ساده نمیشه:

به هر حال مطلوب است و به حق زیباست آنگونه باشیم که شریک و حبیبمان اگر ما را ندید هوایمان بی قرارش کند و اگر حضورمان را به دست آورد غنیمت شمارد و اگر غایب شدیم به سراغمان بیاید و اگر مُردیم...جای خالیمان را حس کند...

جان وودن نویسنده ی فرانسوی می گوید:روزی را که پشت سر می گذارید هرگز کامل نخواهد بود مگر آنکه در آن روز خدمتی به کسی کنید که از عهده ی جبران آن برنیاید...

حالا باید کمی فکر کنیم که روزهایمان چقدر کامل است؟!!!!

و حرف آخر اینکه: هیچ چیز لذتبخشتر از این نیست که یک نفر احساست را بفهمد بدون اینکه مجبورش کنی.

زیاد سخنرانی کردمو حرفای قلمبه سلمبه گفتم؟آره...حالا بیا دو تا چای بریز با هم بنوشیمو کیف کنیم...و یه ترانه ی باحال گوش بدیم.اونقد حواسمون پرت هم شه که چاییهامون سرد بشه.حس تو کافیه...

حس تو با صدای میثم ابراهیمی

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۲
فرهاد


 منحرفم می خوانی؟! یا منحرفم می دانند؟!

چه خوب است که به سمت عشق تو منحرف شوم.

این؛ نه گردش به راست است و نه گردش به چپ

به راستی که همان صراط مستقیم است

و راه مستقیمی که فقط خط ممتد دارد

من عاشق این خطوط ممتدم

و خط ممتد یعنی دور زدن ممنوع

می آیم به سویت

 و در انتهای این راه

... نور وجود تو را می بینم

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۲:۵۱
فرهاد


من دائماً شعر خواندم و ترانه نوشتم که...اصلاً دیگر تو حق نداری تردید کنی.من به ادامه ی نگاههای تو دل بسته ام.حق نداری ذره ای در نگاهم تردید کنی.مگر من تمام دلم را روی سفره ی عشقت پهن نکردم که اینگونه بعضی اوقات مردد می شوی!و نگاهت را که در تلاقی نگاهم در مشرق چشمانت دوخته بودم برمیگردانی.مگر صداقت من در وجودت تجلی نکرد و این راه طولانی را با قدمهای هم آغاز نکردیم که شک می کنی؟

نفسم بالا نمی آید.نمی توانم فریاد بکشم.باشد...تسلیم...تو تقصیری نداری...حق داری شک کنی.

اما یک چیزهایی هست که باید بگویم.به من که در پس سالهای بی عشقی پدرم،از مادرم برای عاشقی زاییده شدم؛به من که هر روز در خودم جا نمی شوم و وجودم ظرفیت این کرانه ی بیکران را ندارد؛به من که پشت دیوار عشقت ایستاده ام و از تو اجازه می گیرم تا کنار چشمهایت بخوابم؛به من که لحظه هایم سرشار از هذیانهای گاه و بیگاه و نقطه چینهای موازی با خودم هستند...در آن بداهه گویی شک و تردید که تو می گویی و من لابه لای روزشمارهای پراکنده ی فکرم گُم می شوم،شک نکن.

من،پیوست روح و جسم تواَم...منضم به عشقت

 

ترانه ی " تردید " با صدای سامان جلیلی

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۳:۴۶
فرهاد

 

 

باران می آمد...

گفتی : دوستت دارم

به خیابان رفتم

فضای اتاق

برای پرواز

...

کوچک بود...


ترانه ی " بارون " با صدای حسین توکلی

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۸
فرهاد

 

تو نباید برای من باشی؟

پرسش و خواستنم شرعی نیست؟!

تو نباید خدای من باشی؟

عین کفر است یا که دینی نیست؟

مگر از زاهدان چه کم دارم؟

مُهر و سجاده ام که آماده ست

یک خدا خواستم مهیا شد

بنده بودن برای او ساده ست

نه نمازی که با ریا باشد

نه وضویی که مبتلا گردد

به گمانم که عالم و آدم

با چنین مذهبی دوا گردد

گل سرخی میان سجاده ست

بوی تو می دهد به جان و تنم

سجده هایم مدام ؛ طولانیست

تربتت در میان پیرهنم

ذکر تو گویم و سلامت را

در قنوتم مدااااام نامت را

قل هوالله ؛ سوره ی توحید

حمد و ذکر تو را ثنایت را

هیفده بار؟! نه ...هزاران بار

رکعت عشق تو بجای آرم

مگر از بندگی چه می خواهم؟!

تا به عشقت نماز بگذارم

من مسلمانی ام همین شعر است

روز محشر مرا محاکمه کن

قبل از آن نامه های اعمالم

با ترازوی خود محاسبه کن

تو نباید برای من باشی؟

زینت شعرهای من باشی؟

« از خدا خواستم موافق بود

می توانی خدای من باشی »

 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۸
فرهاد


دختر مشرقی...

خوشبختی من کجاست ؟!!

وفتی که سعادت

جز از مغرب دستهای تو

بر نمی آید

 

ترانه ی " دستمو بگیر " با صدای حامد زمانی

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۵
فرهاد