عاشق تشنه تار می بیند
همه چی را دو بار می بیند
بدتر اینکه غبار هم باشد
باد و باران و یار هم باشد
بر سر یک قرار و بی خبری
نگرانی و غصه ، دربدری
او نیاید تو دق کنی آن شب
با دل خسته تب کنی آن شب
مدتی توی شهر پرسه زنی
کوک بر این دلِ شکسته زنی
او بخندد به حال و احوالت
بعد گوید ندیده ام فالت
نه نشانی که می توانش یافت
نه خیالی که می توانش بافت
تو به او فکر می کنی هر دم
او فقط گویدت که همدردم
نه به منزلگهش رهی داری
نه اجازه که گام برداری
هی زمین می خوری در آن کوچه
بی رمق می روی به یک گوشه
از مسیرش تو زود رد می شی
تو ببین یک شبه چه بد می شی
گفتمت عاشقی خطر دارد
دلبرت دست خود تبر دارد
تو کجا و لیاقت دیدار؟
سرشکسته شدی بر این دیوار
آری عاشق چه تار می بیند
همه چی را دو بار می بیند
بدتر اینکه غبار هم باشد
قصد تکرارِ کار هم باشد
از فراق تو دمادم گله سر خواهم کرد
سینه بر سینه نفس را چه هدر خواهم کرد
دید هر کس به رخم خاکِ پریشانی را
گفتم این خاک نپرسید ، به سر خواهم کرد
کِی دل ایمن شود از زخم تو و زلف سیاه؟
زِغمت این شبِ تاریک سحر خواهم کرد
در خمِ زلف تو جُستم دلِ گمگشته ی خود
گُم شدم در خمِ زلفت ، مژه تر خواهم کرد
باده و ساقی و ساغر ، می و مُطرب به طَرَب
همه را در غمِ تو خون به جگر خواهم کرد
زِ غمم شاد شوی یا نشوی می دانم
سالها بندگیِ مرغ سحر خواهم کرد
یادِ فرهاد مهم نیست ، مهم فریاد است
روزگاری زِ تو فریادِ دگر خواهم کرد
اگه این قلب مریضم نپذیری ، چه کنم؟
بیممو با کُدِ ملی نپذیری ، چه کنم؟
دیشب از حول و ولا از درِ اورژانسِ دلِت
اومدم سمتِ پذیرش ، نپذیری چه کنم؟
دلم از صبح و سحر حال و هوای تو رو داشت
به هوای شیفتِ شب ! ... وقتی که میری چه کنم؟
می خوابم روی زمین میونِ اورژانسِ دلِت
می دونم خیییییلی زیاد بهونه گیری...چه کنم؟
همکارات میگن که شیفتت رو به پایان میرسه
مگه من رو نمی بینی زودی میری ؛ چه کنم؟
بیا زود بالا سرم خانوم پرستارِ عزیز
بنویس نُسخمو تو ، با این اسیری چه کنم؟
آنژیو کن دلمو ، رگاش گرفته به خدا
جون بده بهم که خیلی دستگیری ، چه کنم؟
نبضمو بگیر تا دستاتو یواشی بگیرم
دست ازم نکش ، بی تو این سرِ پیری چه کنم؟
دکترا برن پی کارشون ، تنها تو بمون
تو نباشی واسه ی نمونه گیری چه کنم؟
آنژیو کت رو تو توی رگ دستم فرو کن
قول می دم آروم باشم ، ماه منیری ، چه کنم؟
نوارِ قلبمو وقتی می گیری خوب نیگا کن
مث زلزله می مونه تو نمیری ، چه کنم؟
کاشکی امشب صُب نشه تا وقتی اینجا پیشمی
آخه می دونی چیه ؟ تو بی نظیری ؛ چه کنم؟
تو نباید برای من باشی؟
پرسش و خواستنم شرعی نیست؟!
تو نباید خدای من باشی؟
عین کفر است یا که دینی نیست؟
مگر از زاهدان چه کم دارم؟
مُهر و سجاده ام که آماده ست
یک خدا خواستم مهیا شد
بنده بودن برای او ساده ست
نه نمازی که با ریا باشد
نه وضویی که مبتلا گردد
به گمانم که عالم و آدم
با چنین مذهبی دوا گردد
گل سرخی میان سجاده ست
بوی تو می دهد به جان و تنم
سجده هایم مدام ؛ طولانیست
تربتت در میان پیرهنم
ذکر تو گویم و سلامت را
در قنوتم مدااااام نامت را
قل هوالله ؛ سوره ی توحید
حمد و ذکر تو را ثنایت را
هیفده بار؟! نه ...هزاران بار
رکعت عشق تو بجای آرم
مگر از بندگی چه می خواهم؟!
تا به عشقت نماز بگذارم
من مسلمانی ام همین شعر است
روز محشر مرا محاکمه کن
قبل از آن نامه های اعمالم
با ترازوی خود محاسبه کن
تو نباید برای من باشی؟
زینت شعرهای من باشی؟
« از خدا خواستم موافق بود
می توانی خدای من باشی »
دختر مشرقی...
خوشبختی من کجاست ؟!!
وفتی که سعادت
جز از مغرب دستهای تو
بر نمی آید
ترانه ی " دستمو بگیر " با صدای حامد زمانی