کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

rain
عزیزتر از جانم...

به خوابی آرام و عمیق فرو رفته ای؛ خیلی خسته ام.نمیتوانم بخوابم.تو تقصیری نداری.اما گاهی که به من شک می کنی دیگر نمی توانم آرام باشم.تو تقصیری نداریا...حق داری شک کنی!من اینهمه شعر خواندم و ترانه سرودم برای تکه تکه های بریده ی قلبمان در این فضاهای خاکستری.نه تکلیف سپیدی روشن است و نه سیاهی.این همه شعر خواندم و ترانه نوشتم برای آفتابی که بی نیاز از دلیل است.هرازگاهی هرچند کوتاه که نیستی،پیراهن خاکستری خاطراتم را به دیوار رویایت می آویزم...و شاید هم کمی لبخند تلخ یا کمی اشک...

تو تقصیری نداری که به من شک می کنی؛زمانه ناچارت کرده.اما یادت باشد وقتی نگاهت به گودی دور چشمهایم افتاد،بدانی که برای رهایی از تو،پرِ پروازی نداشتم.

من یقین دارم که کودک دلت بیش از پیش،بهانه ی لالایی های شاعرانه ام را می گیرد.من یقین دارم که شک می کنی تا بارانی شوم.من یقین دارم که دیگر مردی با اسب نخواهد آمد و یقین دارم دیگر آن مرد در باران نخواهد آمد.آن مرد دیگر اسب ندارد که...

تمام افسار ممکن،به دلش آویخته شده تا بارانی شود...خدا کند در این آسمان ابری و بارانی،تو را مثل بادبادکهای گم شده ی کودکی ام،گُم نکنم.

اصلاً من دائماً شعر خواندم و ترانه نوشتم...دیگر تو حق نداری شک کنی.من به ادامه ی نگاههای تو دل بسته ام.حق نداری ذره ای در نگاهم تردید کنی.مگر من تمام دلم را روی سفره ی عشقت پهن نکردم که اینگونه آماج طعنه هایت می کنی؟!و نگاهت را که در تلاقی نگاهم در مشرق چشمانت دوخته بود برمیگردانی.مگر صداقت من در وجودت تجلی نکرد و این راه طولانی را با قدمهای هم آغاز نکردیم که شک می کنی؟

نفسم بالا نمی آید.نمی توانم فریاد بکشم.باشد...تسلیم...تو تقصیری نداری...حق داری شک کنی.

اما یک چیزهایی هست که باید بگویم.به من که در پس سالهای بی عشقی پدرم،از مادرم برای عاشقی زاییده شدم؛به من که هر روز در خودم جا نمی شوم و وجودم ظرفیت این کرانه ی بیکران را ندارد؛به من که پشت دیوار عشقت ایستاده ام و از تو اجازه می گیرم تا کنار چشمهایت بخوابم؛به من که لحظه هایم سرشار از هذیانهای گاه و بیگاه و نقطه چینهای موازی با خودم هستند...در آن بداهه گویی شک و تردید که تو می گویی و من لابه لای روزشمارهای پراکنده ی فکرم گُم می شوم،شک نکن.

من،پیوست روح و جسم تواَم...منضم به عشقت

 

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۰
فرهاد

این ترانه را بسی دوست می داریم.

صدای عشق بابک جهانبخش

دانلود ترانه و پخش آنلاین با صدای بابک جهانبخش

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۴۱
فرهاد


.......

کمی تا قسمتی هردم،بیا اندازه کن دردم

گهی دور و گهی نزدیک،با یادت چه ها کردم

تو بیش از من پر از دردی،پر از تقدیرِ نامردی

صدایم کن که من هم بی هوا،من را رها کردم

پس از این حادثه،باری به هرحالی که شد اینسان

نفهمیدم که من با خود چرا اینگونه تا کردم

فراق لحظه ی دیدار،هردم میکُشد ما را

به شوق خاطراتی که چه ها دیدم،چه ها کردم

حلالم کن،مرا بگذار با دردی چنین سنگین

که آنگونه تو را دیدم و اینگونه رها کردم

شبی با جُرمِ این تقصیر می میرم،خدا دانَد

چرا بی نوشدارو قلب خود را مبتلا کردم؟!

 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۲
فرهاد

Image result for ‫شیشه و سنگ‬‎

مرا ببخش اگر مثل فصل پاییزم

به رنگ زرد... و از شاخ و برگ می ریزم

و یک سوال برایم همیشه تکراریست

در این بهار،چرا دائماً خزان خیزم؟!

بیا...! بیا و ببین با دلم چه ها کردی!

که در حضور غرورم، ترحم انگیزم

قسم به حرمت عشقت اگر که از چشمت

هزار بار بیفتم، دوباره برخیزم

میان شیشه ی قلبت و سنگ احساسم

به قدر یک تَرَکِ کوچکی،گلاویزم

مگو که حرف بزن؛کارِ دل گذشته زِ حرف

تو را به جانِ عزیزت،مگو زبانریزم

چنان به وسعتِ این التماس ، خو کردم

که از نگاهِ دلم تکه تکه می ریزم

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۰
فرهاد

تصاویر-نوروزی-93_www.shabhayetanhayi.ir (12)
روز اول چه روز خوبی بود

همه جا نو،هوای پاکی بود

جوونه زد درخت باغچمون

شروع سال نو،چه عالی بود

روز عیدی گرفتن من بود

از مامانو بابا،چه حااالی بود

لباسای نواَم رو پوشیدم

شال قرمز با سارافونِ سبز

بلوز قرمزی زیرش بودو

چادرم زینتو دلم خوشبخت

توو خیابون که راه می رفتم

مَردمو با لباس نو دیدم

چه قشنگ بود عصر روزی که

باز صدای پرنده می شنیدم

بابا بزرگ خوب و مهربونم

با عزیزم(مامان بزرگو میگم)

اولین دید و بازدیدم بود

عمرشون تا ابد باشه بی رنج

موز خوردم یه ذره هم کیوی

سیب و سنجد،یه ذره شیرینی

روز اول چه روز خوبی بود

همه جا عیدی و قشنگی بود

تا ابد عید باشه زندگیتون

زنده باشه دِلای رنگیتون

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۶
فرهاد

http://media.nasimonline.ir/original/1394/01/14/IMG21295311.jpg

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۵۴
فرهاد

http://media.nasimonline.ir/original/1393/12/29/IMG12305697.jpg

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۲
فرهاد


..........

این که تا آه می کشم شعله ور می شود تنم

غیرت زخم خورده ایست پشت رگهای گردنم

لب به دندان گَزیدنم شیوه ی بغض خوردن است

آه ها را خبر کنید،شعله پوش است شیونم

سال قحط شکوفه را پشت در جار می زنند

عمر خود را تلف مکن در هوای شکفتنم

مانده بر شانه های من،داغ تهمینه؛وایِ من

نوشدارو بیاورید،من همان ناتهمتنم

هرچه دیروز دیده ام جز سیاهی نبود و نیست

وعده بیهوده می دهی سوی فردای روشنم

عاشقی باغ روشنیست مملو از شاخه های دُر

گرچه از زخم عاشقی پُر عقیقست دامنم

بس که آهن قُراضه ها قاطیِ شمش ها شدند

پاره ای فکر می کنند،من هم از جنس آهنم

باز بازارِ بی غمی طبق معمول رایج است

ساده دل من! که روز و شب،درد را داااد می زنم

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۶
فرهاد


۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۸
فرهاد

 

کاش در غمواحه ی دل رد آبی داشتم

یا که در چَشمان تو طرح سرابی داشتم

کاش در تاریکنای کوچه ی دل لحظه ای

پرتو رخوت زدای آفتابی داشتم

در خزان شعرهای سبز عشق و عاطفه

کاش در دیوان عشقت،بیت نابی داشتم

بس که از طوفانِ سردِ دشتِ شب لرزیده ام

کاش کز الیاف مِه،شولای تابی داشتم

ماهیان!من خسته از تُنگِ پریشان حالی اَم

کاش مسکن در دل آرامِ ماهی داشتم

کو شهابِ اختری بر بومِ تارِ آسمان؟

کاش حتی قاب عکس ماهتابی داشتم

لب به دندان می گزم در این سکوت پُر صدا

کاش عاشقتر ز مجنون،کاسه آبی داشتم

کاسه ام را بشکنی هم،این دلم در دست توست

 

کاش از چَشمان تو گاهی نگاهی داشتم

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۴۵
فرهاد