آدمها می توانند یکدیگر را در رابطه ها، هویدا کنند یا که تار و مبهم. تار و مبهم و سردرگم. لحظه ای ذهنم آرام نیست و گاه می اندیشم که قلبم اکنون است که باز ایستد. گذشته گریبانم را چسبیده و آینده را از پشت شیشه باران زده ی چشمانم مات و مبهم میبینم. و حال... حالِ من... زندگی گاهی سخت تر از آنچه پیش بینی اش میکردیم رخ می دهد. حالِ من شاید شبیه حالِ پرنده ایست که سودای پرواز دارد اما جلاد واقعیت، به او جرعه ای آب می خوراند تا گلویش را تیغ بر کشد.و حالِ تو هم دست کمی از این ندارد..
حالِ من بی تو این است... بی حضورت.
حالِ من وقتی تو هستی اینطور آشفته نیست. لااقل امید به ماجرا اضافه می شود.
بیش از گذشته پی برده ام که تمام این سالها تا چه حد مرداب ترس تا پای زنده بودنم مرا فرو برده در خود... تمام سالهایی که خود را توانسته ام فقط نظاره گر باشم، نه ببینم.
هر لحظه از خودم می پرسم چه خواهد شد؟ این جریان، این سیل، این هجمه مرا تا کجا خواهد برد... آیا می توانم دستم را به شاخه ای چنگ بزنم که از سقوط نجاتم دهد؟؟؟
میبینی؟ تا چه حد ترسیده و تنهایم؟؟
می خواهم بگویم اشتباهات فراوانی داشته ام اما لحظه ای درنگ می کنم. همین بودم. با همین میزان تجربه. با همین وسعت دنیا.
این تغییر بزرگی است. آمدن به سوی خودم و تو، تا همیشه. و ماندن. ماندن پای خودم و تو تا همیشه... باید بزرگ شوم.... باید تمام حرفهایم با تو را بازخوانی کنم... باید همان باشم که از او برایت ، و برای خودم گفته ام... گفته ام که می خواهم ... که اگر بزرگ نشوم،که اگر پر و بال نگیرم تفاوتم با گذشته در چیست؟! به قدری ترسیده ام که گاهی گوری برای خود تصور می کنم که پیکر بی جانم را در آن خوابانده اند... چه می گویم... مشوشم...
می دانم فقط باید جلو بروم. نه فرار. که قدم زنان... با خودم می گویم اشتباهات گذشته را تکرار نمیکنم اما مسئله پیچیده تر از اینهاست که تصورش را می کردم. مسئله ،زندگی یا مردن است انگار ، یا که بودن یا نبودن.
هر چه در تمام این سالها حرفش را زدم ظاهراً دارد که میدانی می شود برای عمل. که اگر در این عمل و اجرا پا کج نهم ... می دانم در لحظه مرده ام... از مرگ و تاریکیِ بی تو بودن به غایت می ترسم.
باید که گله ها را تمام کنم، آدمی دیگر شوم در آستانه ی میان سالی. باید که از نو شروع کنم شناختنم را ، شناختنت را. دستت را، دستانم را، بگیرم در کالبدم ای همدم و یارِ تا ابد. به اینکه تو را به حقیقت درست یافته ام و تو همانی که باید باشی و همان یاور همیشه مومن من هستی دلخوش میکنم... خدایا مرا دریاب. ما را.
بامداد است و دلم بی طاقت است
با تن داغی که در این حالت است
فکری اَم ، از بس که رویا بافتم
با همه آزردگی ها ساختم
خوابِ بد دیدم ، به دردم چاره کُن
چاره ای بر دردِ این بی چاره کُن
از من و ما مانده خونین جامه ای
پس چرا بین دوراهی مانده ای؟!
حالتِ شعرم به دردَت می خورَد؟
من که می دانم به تو برمی خورَد
خوب می دانم که حالم خوب نیست
شعرهایم مثل حالم کوک نیست
رفته رفته خنده ها زاری شدند
شعرهایم تلخ و تکراری شدند
لحظه ای دردِ مرا اندازه کن
جایِ من باش و گلویی تازه کن
تشنه ام ،سیراب می خواهم تو را
آب می بندی به من ؟! آخر چرا ؟
فکری اَم از بس که فکرت کرده اَم
در قنوتم فکر و ذکرت کرده اَم
کاشکی فکرم فقط فکرِ تو بود
هیچ کس دیگر بجز یادت نبود
یار او باشی دگر من کیستم ؟
او که باشد من یقیناً نیستم
عهدِ ما آن شب میانِ ما چه شد ؟
وعده هامان بعدِ آن فردا چه شد ؟
عهد می بندی کمی هم مرد باش
یا اقلاً مرهمی بر درد باش
تو که دیدی تا کجاها آمدم
دائماً افتاده از پا آمدم
با من اینک حرف از " آری " نزن
رُک بگو : " نه "...حرفِ تکراری نزن
زخم کمتر...؛ بس کن این تحقیر را
با سرت بنویس این تقدیر را
سرنوشتم را خودت مرقوم کن
سر نمانده...خود نویس و جور کن
خوابت ندیدم اما انگار دیده بودم
آن شب کنارت اما حرفی نگفته بودم
پُر بود خانه از تو ، در هر طرف نشانی
دائم تو را میانِ قلبم سپرده بودم
من در هوای جشن دیدار گریه کردم
گویی که بودی آن شب ، من هم نمرده بودم
گفتم به مشرق این را : خاموش کن طلوعت
آن آفتاب گردون را حبس کرده بودم
دستت میان دستم ، دستم میان دستت
ترسیده بودم اما ، محکم فشرده بودم
از بس زیاد بودی در خواب نیمه ی من
ای کاش زنده بودم ، خوابت ندیده بودم
یک لحظه می شد آری ، با من بمانی اما
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
نکته: لازمه که این ترانه با ریتم خونده بشه.در صورتی که با ریتم خونده نشه قابل وزن گیری نیست////
/////////////////////////////////////////////////////
منو تو
غمگین ترانه ایم که خونده میشه
شادی توو خوابمون سروده میشه
همیشه حسرت بوده توو دلامون
بشه یه شب تعبیر...خوابهامون
بشه یه شب تعبیر .... این خوابهااااااااااااامون
///////////////////////////////////////////////////////
تو بند یک دنیای دیگه بودی
قول میدادی اما پاش نمی موندی
منو می بردی تهِ عمق چشمات
یهو زمین می زدی زیرِ پاهات
یهو زمین می زدی زیرِ پاااااهاااات
/////////////////////////////////////////////////////////
منو تو منو تووووووووو
برای هم قصه می گفتیم هر شب
رویا می بافتیم همه از رو عادت
حقیقتِ ما چیز دیگه ای بود
فکر تو پیش کس دیگه ای بود
//////////////////////////////////////////////////////////
آخه چرا بازی می کردی با من
تو کاری کردی بدتر از یه دشمن
باید برم جام توو دل تو تنگه
یکی دیگه داره سرت می جنگه
///////////////////////////////////////////////////////////
نگو که نامردمو کم آوردم
خودم تو رو دست خدا سپردم
مگه از اون بالاترم کسی هست
توو فال من جز تو مگه کسی هست
ترانه ی نگو نگفتی با صدای مهدی یراحی