کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

کافه 54

دال...پایان نام کوچک من وآغاز دریاست...اکنون که پایان من آغاز دریاست،بر ساحل تن خسته ام قدم بزن

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۹۱ مطلب با موضوع «کافه دل نوشته» ثبت شده است

هرکه عاشق شود ، آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد ، شهید باشد...

هرچند می کوشم از عشق در گذرم ، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه او غالب می شود و من مغلوب.با عشق کِی توانم کوشید؟

دریغا عشق ، فرض راه است همه کس را.در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود کند.عشق آتش است.هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهد.هرجا که رسد سوزد...

 

ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هرچه به واسطه ی آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان.عشق ، بنده را به خدا رساند.پس عشق از بهر این معنی فرضِ راه آمد.

ای عزیز! مجنون صفتی باید که از نام لیلی جان توان باختن.کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد.وجود عاشق از عشق است.بی عشق چگونه زندگانی کند؟

عشق را سه گونه آمد: عشقی صغیر ، عشقی کبیر و عشقی میانه.عشق صغیر ، عشق ماست به حق تعالی؛عشق کبیر ، عشق خداست به بندگانش و عشق میانه...دریغا ندارم یارای گفتنش را که بس مختصر فهم آمده ام.

و سرانجام...

همانا او بنده ی خود را عاشق کند.آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید:((تو عاشق و محب مایی و ما معشوق و حبیب تو...چه بخواهی و چه نخواهی)).

 

دانلود و پخش آنلاین ترانه ی "یکی همیشه هست" با صدای میثم ابراهیمی

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۳
فرهاد


من آدمهای بنفشی را سراغ دارم که از رنگ آبی و سرخ بیزارند.

من یک آدم خاکستری دیدم که روی زرد یک نفر را با سیلی قرمز می کرد بلکه نارنجی شود و غروب کند!

آدمهای سبزی هستند که آرزویشان زرد شدن توست و آدمهای ماتی که تاب شفافیت هیچ کس را ندارند.

در کنار همه ی این آدمهای رنگی ، یکی هست که نمی آید به چشم ؛ بس که سفید است.

دارم دنبالش می گردم ؛ نگویید نیست...نگویید نمی شود یافت...

آنکه یافت می نشود ، آنم آرزوست.

 

پخش آنلاین و دانلود ترانه ی "قصه آدما" با صدای ایرج مهدیان

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۹
فرهاد

گفت:

تقصیر از تو نیست.اشک من دنبال بهانه ای برای ریختن می گردد.مدتهاست می خواهم چیزی بگویم که زبانم نمی چرخد...به تو می گویم:دوستت دارم...ولی تو نشنیده بگیر!

 

می گویمش:

از تمام کتابهای قانون دنیا گله مندم.در هیچ کدام،خطی تسلی بخش برای تسکین دل شکسته نیست.هیچ قانونی،از قلبی منتظر و احساسی پاک که تمام دنیای وسیع و بی پناهش را در هر نفس،به امید دیدن چشمانی دریایی که هزاران لحظه دور است اما نزدیک احساس می شود،حمایت نمی کند.هیچ قانونی دل را وجودی نمی بخشد و قلب را جایگاهی نمی داند.قانون،احساس ناب چشم به راهی را در سخت ترین بازی های روزگار،قصه ی تکراری دل بستن های بی معنای سوار بر دست باد می داند.قانون ها همگی بی قانون شده اند!

می گویمش:

تشخیص دل و سنک دیگر دشوارتر از هر زمان شده و هر آن بر وسعت این سنگهای سخت و سیاه در این تاریکنای بی رحمانه ی زمانه اضافه می شود و کمتر دلی از جنس دل می توان یافت.گاه و بیگاه به خودم،احساسم و دنیایم می خندم و با دستهای خسته ام که کاری جز نوشتن نمی دانند،تنها مینویسم.نمی توانم آنچه را که می خواهم فریاد بزنم.فقط می نویسم و این نوشته ها را فریاد و خروش احساسم می دانم.

و می گویمش:

باشد...نشنیده می گیرم دوست داشتنت را.اما بدان که من و احساسم هیچ گاه خالی نبودیم.پر بودیم و لبریز و جاری.شاید بحران آب همچون چشمهای تو ،چشم و دل مرا هم در بر گرفته...


 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۲
فرهاد

 

 

 

یکی باید باشه ؛ یکی که سادگیتو ساده نگیره و زلالیتو طعنه نزنه.یکی که توی سلام کردن پیش دستی کنه ؛ یکی که با خیال راحت رد پاشو از روی برفا دنبال کنیو بری. یکی که تو رو با عروسکا یا بادی بیلدینگا یا مانکنای توی صفحه ی تلویزیون یا پشت ویترین مقایسه نکنه. یکی که بند پاره ی کیفت برق نگاشو نپرونه.یکی که خنده ها و گریه هاش واقعی باشه.یکی که راه غافلگیر کردنتو بلد باشه.یکی که نگاش ترجمان حرفاش باشه.یکی که گاهی مهمون خوابت بشه.یکی که دستاش بوی سیب بده و معنی بوی پیرهنو بفهمه.یکی که جای خالیش با چیزی پُر نشه.یکی که دونه بپاشه واسه پرنده های دلت.یکی که چشاش سو سو بزنه واسه دیدنت.یکی که با بودنش تو رو از همه بی نصیب کنه.یکی که یادش بلرزونه این دل لامصبتو.یکی بدون نقاب.یکی شبیه خودش نه هیچ کس دیگه.یکی که اهلی باشه و همین جایی.یکی که بیاد؛بمونه؛باشه؛...یکی باید باشه...

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۸
فرهاد


خداحافظ داوود عزیز.خداحافظ  رفیق قدیمی.روزی که اومدم بیمارستان ملاقاتت یادته؟! به زور چند کلمه باهام حرف زدی.بهم گفتی فرهاد حلالم کن.منم بهت گفتم خجالت می کشم که کاری از دستم بر نمیاد برات انجام بدم.جز اینکه با چند تا شوخی بخندونمت.بهت گفتم زود برگرد با هم ناهار کشک بادمجون بزنیم.آخه تو خیلی بادمجون دوست داشتی.به خصوص کشک بادمجون.اون روزم گذشت...

و تمام روزهای با هم بودنمون.توو شبای قدر ،تنها چیزی که از خدا برات خواستم این بود که هر چی صلاح میدونه اجابت کنه.

و عجب اجابت سریعی...

خدایا راضی ام به رضای تو

و...

خداحافظ رفیق...

۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۰
فرهاد

 

 

گفت:این لحظه های داغ نمیگذره! تک تک دقایق و ثانیه ها مث یه فیلم قدیمی جلو چشام رژه میرن؛صداتو مرور می کنم،قیافه میسازم واست و سناریو می نویسم.در مورد لحظه هایی که الان هر جای اون شهر هستی.به لحظه هایی که من توش هیچ نقشی ندارم و هر بار با رسیدن به این افکار می زنم توو صورت خودم که بیدار شو از خواب و ببین کجایی!

گفت:نمی خوام از این خونه برم.اینجا پر از لحظه هاییه که با تو گذروندم.خندیدنامون به دور از همه ی واقعیتها؛گریه های من؛دلتنگیام؛نمی بینی؟! هیچ کدوم از لحظه های بی تو بودنم و اینجا ...

افتادم توو قصه ای که می پرستمش و منتظرش بودم؛اما حالا تنها موندنم توو این قصه داره حنجرمو متلاشی می کنه!

گفت:به عشق فکر می کنم.به فداکاری.به حل شدن توو چیزی و احساسی که توی زندگیم دل خوش کرده.هر لحظه منتظرم که صدای گوشیم بلند شه و صدام کنه.یه صدای آشنا...من چِم شده؟! یاد وقتی می افتم که گفتی هیچ چی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه!یه روز دیگه هم میگذره...میرسم به پس فردا؟!...به این جملت فکر می کنم و میشم شاهزاده پریون.میشم پری قصه ها...

گفت:این احساس منه؛شخصیتم؛دنیام؛ با همه ی این سرمایه هام با تو تا اینجا اومدم  و می ترسم از روزی که اینا به باد فراموشی سپرده شه و من بمونم و خودم!

گفت:به صدای نازنینت فکر می کنم و عشق و صداقتی که توو اون لحظه منو از همه چیز می کَنه و تنها و تنها وصلم می کنه به تو.یه روز می بینمت و میبینم که چه ساده به تو تکیه کردم.

اینا رو اون بهم گفت...

دروغ گفت!دروغ گفت!

پخش آنلاین و دانلود ترانه با صدای رضا صادقی

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۰
فرهاد

امروز و فردا کنید ..

بهانه بجویید ..

تبصره بیاورید ..

آقای قاضی ، دستم به دامنتان ؛

کار ما را راه نیاندازید ..!

 

 


۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۷
فرهاد


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۳۴
فرهاد

بعضی آدم ها برای این به زندگی شما می آیند تا به شما بیاموزند،

............. چگونه رها کنید !

 


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۱
فرهاد

روزی روزگاری بود که window فقط به معنی یه دریچه تو دیوار بود و application روی کاغذ نوشته میشد.

دورانی که keyboard نوعی پیانو بود و mouse فقط یک حیوان..

سالها پیش به هنگامی که file وسیله مهمی در ادارات بود و hard drive یک سفر غیر راحت جاده ای.

وقتی که cut با چاقو انجام میشد و paste توسط چسب...

زمانه ای که web خانه عنکبوت بود virus فقط سرماخوردگی..

موقعی که apple و blackberry فقط میوه به حساب میومدن..!!

 

یادش بخیـــر

اون زمانها ؛ ما وقت بسیار زیادی ... برای بودن با خانواده داشتیم!

 



۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۴۱
فرهاد