
و یک فنجان شعر:
یه عمر با تو زیستم ای عشق
اگرچه بدرقه ات را گریستم ای عشق
و دوست داشتم باران...ببارد...
که هیچ کس نفهمد
چگونه بی تو به یادت گریستم ای عشق
قبول کن همه جا آسمان همین رنگ است
قبول کن هرجا باشی
دلم برای تو هر آن تنگ است
بگو به من که برای منی برای خودم
نرو
دلم بی تو
مثال ساز خراشیده ی بدآهنگ است
دلم پُر از درد است
پر از صدای نفسهای بی صدای یک مرد است
......................................
بگیر دستم را
بگیر محکم و از من عبور کن ای عشق
مرا ز عشق خودت پُر غرور کن ای عشق
صدای نبض تو را بی صدا...می شنوم
مرا به بوسه ی گرمت تنور کن ای عشق
خیال می بافم؟
کمی تو حق داری...
ولی همین ها را تو خوب می دانی
و خوب می فهمی
اگرچه با تو ولی از تو دورم ، ای عشق
به انتظار نگاهی عمیق می مانم
منی که سالهاست در پی نورم
ای عشق...